اسطوره های چینی و خاطره های ایرانی
اسطوره های چینی در گذر تاریخ

اسطوره های چینی و دوران کودکی ما ایرانی ها
دوره بچگی ما واقعا دوران خاکستری ای بود، از یه طرف دوران جنگ ایران و عراق، از طرف دیگه وضعیت بد خانوادهها از نظر اقتصادی و واقعا ما به عنوان بچه، تفریحات ملموسی که از طرف دولت براش برنامه ریزی شده باشه، نداشتیم. تلویزیون ایران که اون موقع یکی دو کانال بیشتر نداشت، گاهی اوقات، اگه از دستشون در میرفت، یه کارتون یا فیلم یا سریالی پخش میکرد که همون میشد بهانه سرخوشیمون. تو این بین، مستند راه ابریشم، کارتون مارکوپولو، افسانه سه برادر، و بعد تر سریال جنگجویان کوهستان، برنامه هایی بودن که من باهاشون خیلی حال میکردم و بعدها فهمیدم همشون یه ربطی به چین و راه ابریشم داشتن. برای درک راه ابریشم، علاوه بر ایران، باید با اروپا و چین هم، آشنا بشیم.
تو ویدئوی امروز از تاریخ و اساطیر چین میگم. ولی از یه دریچهای که شاید برای ما تو ایران آشنا تره. فکر کردم شاید خاطرات تلویزیونی دوره کودکی ما، یعنی بچه های دهههای پنجاه و شصت، پاگرد خوبی باشه برای داستان.
مستند راه ابریشم
من که کلاس دوم، سوم دبستان بودم، تلویزیون ایران یه سریال مستندی رو پخش میکرد که در مورد راه ابریشم بود. وقتی صدای موسیقی تیتراژ برنامه، که کار کیتارو، آهنگساز ژاپنی بود، میومد و بعد روایت راه ابریشم پرویز بهرام، دوبلور خوش صدای اون موقع، شروع میشد، واقعا منو میخ کوب میکرد و روحم دیگه همراه تیم مستند ساز چینی و ژاپنی بود. حقیقتش اون موقع خیلی حالیم نمیشد که این گروه فیلمبردار و محقق، دارن تو کجا سفر میکنن ولی چند سال پیش که دوباره رفتم و این مستند رو دیدم، متوجه شدم 12 قسمت اول این سریال که تو سال 1359 تو ژاپن برای اولین بار پخش شد و چند سال بعدش در ایران، همش در خاک چین فیلم برداری شده بود.
اصلا شروع این پروژه داستان جالبی هم داشت، در واقع چین کومونیست به رهبری مائو، سالها بود که رابطش رو با دنیا و بویژه غرب قطع کرده بود. بعد از مائو، چین میخواست با دنیا وارد تعامل بشه و ژاپن، دشمن دیرینهاش رو برای شروع انتخاب کرد.
تو بازدیدایی که حاکمان دو کشور از هم داشتن، بالاخره این ایده از طرف مدیر تلویزیون NHK ژاپن مطرح شد که رو پروژه مشترک هویت ساز راه ابریشم سرمایه گذاری کنند و نهایتا بعد از چند سال، تیم مستند ساز شامل برنامه سازان مطرح تلویزیون چین و ژاپن و تعدادی باستان شناس و تاریخ دان و از همه مهمتر چندین رمان نویس ژاپنی، همراه شدن و این پروژه مستند رو درست کردن.
چون زمان فیلم برداری مقارن شده بود با دوره سرد روابط چین و شوروی و همین طور اشغال افغانستان توسط شوروی و البته، انقلاب ایران و کودتای عراق، عملا همه 12 قسمت سریال، تو خاک چین فیلم برداری شد و گروه فیلم برداری به آسیای میانه و ایران و غرب نرسیدن. تو این سفر به جاهایی سر زدن که هیچ خارجی تو پنجاه سال گذشتش، حق سفر به اونجا رو نداشت و تا مرز پامیر تو خاک چین ادامه دادن. این محدودیت سفر تو کشورهای دیگه، فرصتی شد که چهار چوب برنامه هم تغییر کنه، و بجای تعقیب مسیر سفر احتمالی مارکوپولو، مسیر شوانزانگ، راهب بودایی قرن هفتم میلادی، معیار قرار گرفت.
شوانزانگ و میمون شاه
تو پادکست چاپارکست، فصل سوم به صورت مشروح تو 4 قسمت گفتیم که چطور شوانزانگ، راهب بودایی چینی در زمان سلسله تانگ برای پیدا کردن متون اصلی بودا و همینطور شمایل درست بودا، به غرب و در نهایت هندوستان سفر کرد و برگشت.
گفتیم که از این سفر، سفرنامهای باقی مونده و بعدها در قرن 16 بعد از برکنار شدن دولت مغولی یوان که بقایای چنگیز بودن، با روی کار اومدن دولت چینی مینگ، مثل دوران تیموری و صفوی خودمون در ایران، فرهنگ و اساطیر چینی هویت بخش، دوباره رونق گرفت و این سفر شوانزانگ دستمایه نوشتن کتابی به نام سفر به غرب تو سال 1592 میلادی شد.
تو این رمان سفر به غرب، اولش یه شخصیت اسطورهای به نام میمون شاه، توسط نویسنده پرورده میشه که برای فرار کردن از دست خدای سرزمین مردگان، یاما، که چینی شده همون جمشید هستش، تصمیم میگیره جاودانه بشه ولی به سبب گناهان بسیار توسط بودا و لائوتسه، زندانی میشه و در نهایت با کمک به شوانزانگ برای دست یابی به هدف سفر مقدسش میتونه از بند، رها بشه و به ارتقا دین بودا و تائوئیسم در چین کمک کنه. پس زمینه این قصه، باز، منو یاد دوره صفوی خودمون میندازه، که بعد از دوره ویرانی مغول، یه حکومتی میاد سرکار که میخواد از همه عناصر فرهنگ ملی استفاده کنه تا هویت ملی رو تقویت کنه. تو این راستا نه تنها شاهنامههای متعدد و داستانهای حماسی و عاشقانه ایرانی، تو دربار صفوی بازنویسی میشن، بلکه از همه مهمتر مذهب شیعه که تلفیق آرای ایرانیان قبل از اسلام با اسلام سنی بود، میشه دین رسمی.
تو چین هم، در دوران مینگ بعد از یه دوره اشغال توسط مغولها، نویسندههای متعدد، داستانهای فولکلور رو، از خاطرات مردم، در میارن و آثار متعددی رو خلق میکنن که همشون یه جورایی دارن فرهنگ باستانی چین رو برجسته میکنن و حتی رسمیت میدن به آیین های مذهبی و فلسفی چین قدیم مثل تائوئیسم و آیین کنفسیوس و حتی دین بودا که با این که دین وارداتی از طریق راه ابریشم بود ولی عملا در طول دو هزار سال گذشته، با تائوئیسم ترکیب شد.
افسانه سه برادر
خوب بیاید با همین فرمون که شروع کردیم بریم جلو ببینیم تو برنامه های پخش شده تلویزیون ایران، دیگه چی از چین نشون دادن که بشه بهتر، این تمدن رو شناخت. یکی دیگه از برنامههایی که من، تو دهه 60 عاشقش بودم، تئاتر عروسکی افسانه سه برادر بود که باز ژاپنیها ساخته بودنش. بعدها البته یه سریال تلویزیونی هم توسط چینیها ساخته شد که تو تلویزیون ایران،پخش شد. ولی شخصا اون تاتر عروسکی برام خاطرهانگیز تره.
زمان قصه مربوط میشه به اواخر دوران سلسله هان تو چین، یعنی سال 184 میلادی. دولت هان، تقریبا معاصر با شاهنشاهی اشکانیه، تو ایران. تو سال 184 میلادی، قیامی تو چین شروع میشه که به قیام دستارزردها معروفه و مردم به رهبری ژانگ جیائو برعلیه حکومت هان، شورش میکنن. این ژانگ جیائو تو قالب یه حکیم شفابخش تائوئیستی، در بین مردم حرکت میکرد و اونا رو به شورش فرامیخوند. همزمان، دولت هان هم داره ضعیف میشه و فغفور یا امپراطور هان بازیچهای میشه تو دست خواجههای درباری که همهی افراد با لیاقت رو از گردونه قدرت خارج کرده بودن. به مرور، قیام دستارزردها توسط ژنرال هوجین، که برادر زن فغفور هم بود، کنترل میشه. یه پرانتز باز کنم، لقب حاکم بزرگ دولت چین در هر زمان، فغفور بوده نه امپراطور. و امپراطور لقبی بوده که به حاکم دولت روم در اروپا میدادن. مثل ایران که بهش، شاهنشاه میگفتن، پرانتز بسته. برگردیم به داستان، خواجههای درباری که نگران بودن هوجین، جاشون رو بگیره، اونو به قصر دعوت میکنن و تو یه توطعه، هم هوجین به قتل میرسه و هم فغفور. از طرف مقابل محافظان هوجین، با رهبری یوآنشائو که یک مقام عالی رتبه بود، به قصر حمله میکنن و کلی کشتار میشه و تو این بین فغفور خردسال، شائو و برادر کوچکترش چن لیو که امکان فغفور شدن رو داشت، دزدیده میشن. چند وقت بعد، تو جایی از کشور یه سپهسالار به نام دونگ ژو، اعلام کرد که دو تا شاهزاده دست اونن و به این ترتیب عملا حکومت افتاد دست دونگژو و فغفور، عروسک خیمه شب بازیش شد. حتی فغفور شائو رو برکنار کرد و برادر کوچکترش یعنی چن لیو رو با عنوان فغفور شیان، به تخت نشوند. بعد یوانشائو به همراه یه عده ای از جنگ سالاران متحد شدن و در مقابل دونگ ژو وایستادن. دونگ ژو که نتونست مقاوت کنه، فغفور رو برداشت، و لویانگ، که اون موقع پایتخت بود رو، غارت کرد و به چانگان رفت و اونجا یه دربار درست کرد. در نهایت یه افسری، میتونه دونگ ژو رو با دسیسه بکشه. از اینجا به بعد جنگ مغلوبه میشه و حاکمای محلی در شمال و جنوب و شرق و غرب به جون همدیگه میفتن و هر کی تلاش میکنه یه حکومتی درست کنه. از چند سال پیش تو دربار یه آدم بی بن و بته ای به نام سائو سائو داشت رشد میکرد و مترصد موقعیتی بود که بتونه قدرتتش رو زیاد کنه. از طرف دیگه لیوبی، یه آدم فقیر که به لحاظ خانوادگی با خاندان سلطنتی نسبتی هم داشت، با دو تا از برادر خوندههاش یعنی گوانیو و شانگفی که تو باغ هلو پیمان برادری بسته بودن، قوای مردمی رو هدایت میکردن و سعی میکنن نظم رو به اوضاع برگردونن.
قبلا گفتم که دونگ ژو، آخرین فغفور هان، یعنی فغفور شیان رو، برده بود به شهر چانگاَن، بعد از قتل دونگژو، فغفور خردسال، فرار میکنه و برمیگرده به لویانگ، پایتخت قبلیش، ولی سائوسائو از موقعیت استفاده میکنه و خودشو به لویانگ میرسونه و تحت لوای حمایت از فغفور، عملا همه کاره و صدر اعظم میشه. و فغفور، این بار گروگان سائو سائو میشه. کم کم قدرت سائو سائو تو شمال چین زیاد میشه. تا در نهایت حتی اسم دولت رو هم عوض میکنن و به دولت وی تبدیل میشه.
در جنوب غربی کم کم لیوبی همراه شانگ فی و گوانگ یو تونستن حکومت شو رو پایه گذاری کنن که چون لیوبی خودش رو از اعقاب هان میدونست، عملا دولت شو یه جورایی ادامه هان تلقی میشد. و هدفشون این بود که بتونن دوباره چین رو متحد کنن.
در جنوب شرقی هم یه دولت دیگه به قدرت میرسه که بهش دولت وو میگن و به این ترتیب تقریبا از سال 221 میلادی دولت هان دیگه از بین میره و دوران سه پادشاهی شروع میشه. این دوران سه پادشهی آغازیه بر یه دوران افول 400 ساله، که چین تو این 400 سال تقریبا تو بیشتر اوقات تیکه تیکه بوده. در نهایت از اواخر قرن 6 با روی کار اومدن دولت سوئی یه بار دیگه چین ، رنگ اتحاد رو میبینه ولی به دلیل فشار مالیاتها و خراج هایی که به مردم وارد میشه، دولت سوئی تو سال 618 میلادی جاش رو به دولت تانگ میده که میتونه یه دوره ثبات رو بوجود بیاره. دولت تانگ همون دولتیه که تو قصه شوانزانگ شروعش رو مرور کردیم.
داستان سه پادشاهی هم باز در اوایل سلسله مینگ نوشته شده و باز هدفش نشون دادن اهمیت اتحاد چین و هویت چینی هست. چیزی که در دوران مینگ بعد از سلسله مغولی یوان بهش بها میدادن.
جنگجویان کوهستان
حالا بریم سراغ یه سریال دیگه تو تلویزیون ایران که البته بر اساس یه رمان کلاسیک مهم ساخته شد. جنگجویان کوهستان. این سریال هم که تو ایران بیشتر با نام لیانگ شامپو معروف شد و قهرمان داستانش لین چانگ بود، درواقع یه سریال ژاپنی بود بر اساس رمان در حاشیه آب نوشته شده در اوایل دوران مینگ. داستان 108 نفر جنگجوئه که در لیانگ شامپو جمع میشن تا در برابر ظلم کائوچیو مقاومت کنند. لیانگشامپو در ظاهر جایگاه دزدان و راهزناست ولی در واقعیت مجمع آزادی خواهانیه که میخواهن مردم را از بند ظلم رهایی بدن. داستان این طور شروع میشود که طاعون تو چین همهگیر شده بود و امپراطور هایزونگ از سلسله سونگ به سرپرست گارد سلطنتی کائوچیو خبیث، دستور میده که راهی پیدا کنه. کائو چیو به معبدی قدیمی در کوه مقدس میره. معبدی که توسط امپراطور گذشته پلمب شده. تو آنجا دریچه سردابی رو بر میداره و به این ترتیب روح 108 جنگجوی باستانی آزاد میشن و در سر تاسر چین بین 108 جنگجوی فعلی تناسخ میکنند. از اینجا به بعد، داستان به این سمت میره که این 108 نفر چطور همدیگر را پیدا میکنند و چطور لینگچان سرپرستی اونا را بر عهده میگیرد و اینطور با ظلم کائو چیو مبارزه میکنن.
قبل از این که ادامه بدم، یه نکته ای رو بگم، این که گفتم کائوچیو به یه معبد پلمب شده قدیمی رفته بود، یادم انداخت که در زمان سونگ یه دوره ای بعضی از معابد مربوط به ارواح گذشتگان، پلمب شد از جمله معابد مربوط به داجی، که یه زنی بود که در زمان های بسیار قدیم روح یک شیطان روباه رفته بود تو جلدش. روباهی که هزار سال تمرین کرده بود که به انسان تبدیل بشه و در نهایت این اتفاق براش افتاد. تو آخر این قسمت بیشتر از این داجی خانوم صحبت میکنیم.
برگریم به لینچان و 108 نفر لیانگ شامپو. لین چان در ابتدا افسر گارد سلطنتی بود ولی با دروغ و تزویر برایش پاپوش میچینند، خلعش میکنن و میفرستنش زندان. ولی در نهایت لینچان متوجه میشود که گناهی نداشته بلکه این کائوچیو بوده که برایش پاپوش دوخته به همین دلیل یاغی میشه و به لیانگ شامپو میرود و سرپرستی یاغیان آنجا را بر عهده میگیرد.
کائو چیو ظاهرا آدم بی اصل و نسبی بوده که چون در بازی کوجو (مادر فوتبال الان) خیلی مهارت داشت، توسط امپراطور هایزونگ (1100 تا 1126) به کار گرفته شد و تونست به مقام ارشد گارد سلطنتی دست پیدا کنه. عملا هم وقتی امپراطور هایزونگ سلطنتش رو از دست داد اونم از بین رفت.
اما امپراطور هایزونگ در زمانه مهمی زندگی میکرد، وقتی بود که جورچن ها یا همون مغولهای مانچو در شمال شرقی چین، داشتن قدرت پیدا میکردن. در شمال چین بجز این جورچنها، دولت لیائو یا خطاییها و همین طور دولت شیای غربی که گروهی از مغولهای تونگوت بودند، هم حضور داشتن. فغفور هایزونگ به جورچنها کمک کرد تا لیائوها را شکست دهند و از منطقه به در کنند. این جورچن ها سرزمین لیائوها را گرفتند و سلسله جین رو تاسیس کردن. لیائوها هم به آسیای مرکزی کوچیدند و دولت عشایری قره خطایی را تاسیس کردند. همان دولتی که حائل مغول ها با سرزمین خوارزمشهیان بود و صد سال بعد سلطان محمد خوارزمشاه، با بی تدبیری آنها را از سر راه برداشت با مغول هم مرز شد و در نهایت به تیر چنگیر گرفتار آمد. بگزریم امپراطور هایزونگ اول به جورچنها کمک کرد تا لیائو یا خطایی ها را از بین ببرند و جورچن ها هم سلسله جین را برپا کردند. ولی یک سال هم از این اتحاد نگذشت که سلسله جین تازه تاسیس به دولت سوند حمله کرد وقسمت شمال چین را تصاحب کرد. حتی خود امپراطور هایزونگ و پسرش را هم به اسارت بردند. این دولتهای جین و سونگ جنوبی صدسالی بودند تا توسط حمله چنگیز نابود شدند.
حالا بیاید برگردیم به فیلم جنگ جویان کوهستان، به نظرم پر واضحه که نویسنده داستان، دل خوشی از آخرین امپراطور سونگ شمالی نداره، چون کشور رو دو دستی تقدیم جورچن ها که از اقوام مغول بودن کرده، روحیه 108 جنگجو رو ستایش میکنه و میخواد این روحیه رو دوباره تقویت کنه. این در حالیه که نویسنده رمان در حاشیه آب، درواقع در زمان پایان دولت یوان و شروع دولت مینگ زندگی میکنه و میخواد روحیه یاغی گری دوباره شکل بگیره دولت یوان جاش رو به یه دولت چینی بده.
****
خلقت خدایان
الان میخوام یه آس رو بکنم، یه فیلم که تازه سال پیش ساخته شده و کار خود چینیاست. فیلمی که تو اینترنت دوبله فارسیش هم وجود داره. اسم فیلم خلقت خدایانه، فیلمی که میلیونها دلار براش هزینه شده و الحق، کار رو خوب در آورده. باز فیلم بر اساس یک رمان ساخته شده، که تو زمان سلسله مینگ نوشتنش. اسم این رمان خلعت دهی به خدایانه یا به چینی فنگ شن یان یی. داستان مربوط به سال 1049 پیش از میلاده زمانی که سلسله شانگ قراره از بین بره و جاشو به سلسله ژو بده. البته این سلسله ها بر خلاف سلسلههای داستان فیلم های دیگه که براتون تعریف کردم، اسطورهایه و نباید تو تاریخ واقعی دنبالش بگردیم. برای این که داستان فیلم رو بگم باید اول براتون اسطوره آفرینش چینی ها رو تعریف کنم.
در زمانهای قدیم یک تخم مرغی بود که بهش میگفتن تخم مرغ هرج و مرج. هیچ چیز در دنیا وجود نداشت بجر این تخم مرغ. داخل این تخم مرغ یک غولی بود به نام پانگو که 18 هزار سال در این تخم مرغ به سختی به صورت مچاله شده بود. بالاخره یه روز پانپو همه زورش رو جمع میکنه و سعی میکنه ویسته و به این ترتیب تخم مرغ میشکنه و هر چیز سبک میره بالا و هر چیز سنگین میاد پایین. به این ترتیب آسمون و زمین شکل میگیره. قد پانگو 45000 کیلومتر بود، به زحمت آسمون رو بالای سرش نگه میداره و هزاران سال همین طور میمونه. تو این مدت آسمون عادت میکنه بالا باشه و زمین پایین و به این ترتیب نظم بوجود میاد. بعد از 18000 سال پانگو میمره و از چشم چپش ماه و از چشم راستش خورشید. از خونش رودخونه و دریا و دریاچه و از مو و ریشش همه گیاهان و جنگلا و از نفسش باد و از شادیش، روز آفتابی و از غمش روز ابری پدید میان. حتی یه روایت هست که آدما از شپش تن پانگو درست شدن.
یه نکته جالب اینه که 5 تا کوه مقدس کشور چین به باور چینیا اجزاء بدن پانگو هستن. طبق اسطوره، از سر و بدنش 5 تا کوه در 5 جهت ساخته میشن. به ترتیب سر در شرق، پا در غرب ، دست راست در جنوب، دست چپ در شمال و شکمش میشه مرکز. اگه اسم معبد شائولین رو شنیده باشید، در کنار کوهیه که شکم اون مرحوم بوده. یا معبد معلق چین در پای کوهیه، که دست راست پانگو قرارداشته. بعد از مرگ پانگو الاهه زمین هواشی، به دنیا میاد که یه روز وقتی جا، پای خدای رعد و برق میزاره، یک دفعه آبستن بشه و یه دقولو به دنیا میاره، یه پسر به اسم فوشی و یه دختر به نام نوا. هم فوشی و هم نوا ایزدهایی بودن که کله آدم داشتن و بدن مار.
در یه روایت قرن شونزدهمی میگه ، نوا یه روز کنار رودخانه زرد، داشت گل بازی میکرد. از گلهای زرد کنار رودخونه مجسمه های آدم درست کرد و بهشون میدمید و به این ترتیب ثروتمندان جامعه درست شدن. بعد از این که کلی آدم درست کرد، یه دفعه خسته شد و طنابش رو زد تو گل و از پخش شدن ذرات کل یه تعداد دیگه ای از آدما درست شدن که اینا فقرا بودن.
به هر حال از اینجا شد که نوا دل بسته آدما شد، و بعد تبدیل شد به خدای ازدواج. سالها به این منوال گذشت تا در نهایت زمان مرگ نوا فرارسید. خانم نوا، برای این که از اینده بشر نگران بود، یه طوماری درست کرد که قوانین خلق خدایان بود و میخواست با این ترتیب اگر در آینده مشکلی برای بشر پیش میومد، بشه به شکلی این آیین نامه خلق خدایان رو به آدمای مستحق برسونن تا نسل بشر نجات پیدا کنه. این طومار اسمش بود فنگشن بنگ، و طبق فرمان نوا قرار میشه در بهشت کوه کنلن نگهداری بشه.
حالا برگردیم به داستان فیلم خلقت خدایان، این فیلم که یه سریال سه قسمتیه الان فعلا بخش یکش ساخته شده. داستان این طوریه که امپراطور شانگ، کسی هست به نام فغفور یی. در این زمان پسر دوم امپراطور کسی به نام یین شو هست که رئس گارد سلطنتی هم هست. این گارد سلطنتی تشکیل شده از پسران 4 شاه اصلی سرزمینهای شرقی، شمالی، جنوبی و غربی که به گروگان به سرزمین مرکزی یا دربار شانگ آورده شدن. البته پسر 800 فرمانروای محلی هم جزو این گروگانها هستند و پسر خود یین شو به نام یین جیائو هم در این هنگ سلطنتی به عنوان سرباز حضور دارد.
یکی از آن سرزمین هایی که شاهش پسرش را به عنوان گروگان به شانگ فرستاده، سرزمین زیژو با فرمانروایی سوهو است. سوهو شورش میکند و گارد سلطنتی به فرماندهی یین شو به مقرشان حمله میکند. در یک صحنه دراماتیک، پسر سوهو از پدرش میخواهد تسلیم شود ولی چون این اتفاق نمیافتد. پسر به دستور فرمانده، یین شو، خودش را میکشد. شهر سوهو ویران میشود و همه خانواده اش کشته میشوند و در نهایت دختر سوهو به اسم داجی با این که خودکشی کرده بود ولی به کمک طلسم یک روباه شیطانی که در جلدش رفته بود نجات پیدا میکند و به دست فرمانده یین شو می افتد. همه با پیروزی به پایتخت شانگ بر میگردند و در جشن پیروزی، پسر بزرگتر امپراطور یی در مستی او را میکشد. بلافاصله جی فا فرزند شاه سرزمین غربی، جی چانگ به جزو لشکر گروگانها است، قاتل امپراطور که پسر بزرگ امپراطور یی و برادر فرمانده یین شو است را میکشد. به این ترتیب فرمانده یین شو به امپراطوری میرسد. ولی در روز تاجگذاری، پیشگوی سلطنتی متوجه میشود که خدایان بسیار غضب کرده اند و دودمان شانگ رو به نابودی است. تنها راه این است که امپراطور جدید یا یین شو خودش را زنده زنده بسوزاند و قربانی کند. امپراطور در نهایت قبول میکند که خود را قربانی کند.
از آن طرف در بهشت کنلن نامیرایان که از آینده بشر نگران بودند، به این نتیجه میرسند که باید یک نفر برود و طومار فنگ شن بنگ، یادگار بانو نوا را به انسانی برساند که بتواند با نیروههای جادویی، نظر خدایان را برگرداند و از نو نظم به دنیا برگردد. جیانگ زیا یکی از آخرین نامیرایان، با این که اگر به زمین برمیگشت پیر و میرا میشد، این ماموریت را بر عهده گرفت. و با کمک دو فرشته، به نامهای نژا و ژانگ جیان به پایتخت شانگ آمدند. جیانگ زیا متوجه شد که امپراطور یین شو کاملا روحش را به زنش یعنی داجی روباه صفت فروخته و راه برگشتی ندارد. اول تلاش کرد طومار فنگ شن بنگ را به یین جیائو، ولیعد جدید بدهد ولی باز کار خوب پیش نرفت و در درگیری های قدرت یین جیائو به دست پدرش، امپراطور جدید کشته شد. در این بین جی فا گسر شاه سرزمین غربی، توانست درایتش را ثابت کند و در نتیجه گزینه مناسبی شد برای امپراطوری بعدی. به این ترتیب جیانگ زیا، به عنوان مشاور او با کمک از طومار فنگ شن بنگ و نیروهای جادویی خدایان، توانستند کنترل اوضا را به دست گیرند و در نهایت سلسله امپراطوری شیا جایش را به سلسله ژو داد و جی فا شد اولین امپراطور این سلسله جدید.
حیات دوباره اسطوره های چینی
اگه این چند فیلمی که تو تلویزیون ایران در بعد از انقلاب پخش شدن رو بررسی کنیم، به اشتراکات جالبی میرسیم که خوبه بهش توجه کنیم. یکی این که تو بیشتر این برنامهها پای ژاپن در میونه. یعنی این ژاپنیها بودن که در اواخر دهه 70 و حتی قبل تر از اون، دست به کار ساختن این محصولات فرهنگی مربوط به تاریخ چین بودن. به نظرم خوبه که یه واکاوی کنیم که نقش ژاپنیها تو این داستان چیه. چند تا دلیل به نظرم میرسه که ژاپنی ها چنین نقشی رو در به نمایش گذاشتن تاریخ چین بر عهده گرفتن. یکی این که همونطور که قبلا گفتم بعد از دوره خفقان اجتماعی مائو در نیمه دهه 70 میلادی کم کم چین میخواست از انزوا در بیاد. انتخاب رهبران جدید چین تو اون موقع، برای شروع این گشایش، ژاپن بود که ضمن نزدیکی به غرب ولی به هر حال از نظر فرهنگی به چین هم نزدیکتر بود. دلیل دیگه، این که، ژاپنی ها داشتن فصل جدیدی رو در روابط خارجیشون شروع میکردن، که از یه دولت غارتگر که عملا خاک چین رو در یک قرن گذشتش به توبره کشیده بود، میخواستن به یه دولت مدرن تبدیل بشن که با تکیه بر منابع خودش و اصول سازنده برای ژاپن و چین، خاطرات بد گذشته رو تا حدودی پاک کنن. بویژه که ژاپن بعد از شکست جنگ جهانی دوم و بمباران اتمی که از سر گذروند، دیگه نمیتونست با رویه گذشته ادامه بده. و دلیل سوم هم به نظرم این بود که ژاپن به لحاظ تمدنی درواقع شاخهای از تمدن چین به حساب میومد و این سرمایه گذاری بر ادبیات و تاریخ و اساطیر چین خیلی دور از هویت ژاپنی نبود و این درحالی بود که دولت کومونیست چین با روی کار اومدن در نیمه قرن بیستم، عملا سعی داشت ادیان سنتی چینی رو از گردونه به در کنه و این یعنی نادیده گرفتن تاریخ و اساطیر و ادبیات کهن چین. نکته مهم دیگه هم این بود که چینی ها عملا به لحاظ فنی از گردونه جهان عقب مونده بودن و اصلا به نظرم توان به تصویر کشیدن این بخش از فرهنگشون رو با کیفیت بالا نداشتن و ژاپن میتونست این امکان رو برای چین فراهم کنه.
از این موارد که بگذریم این نکته هم جالبه که تقریبا همه این آثاری که با هم بررسی کردیم و البته آثار معروف دیگهای که بعد ها فیلمهای بسیار خوبی، خود چینی ها در موردشون ساختن، از متونی الگو گرفتن که در زمان سلسله مینگ نوشته شده بود و به کلاسیک های ادبیات چینی معروف شد. انگار سلسله مینگ مثل همزاد هاش تو غرب آسیا، یعنی ایران صفوی و ترکیه عثمانی و هند گورکانی، میخواست هویت گذشته خودش رو از نو بازسازی کنه. یعنی مینگ میخواست از نو یه چین اصیل درست کنه. چینی که انگار با سلطه مغولها در سلسله یوان، از اصالت خودش فاصله گرفته بود. و جالبه که این چین، نه تنها باید از منشهای فرهنگی مغولها، فاصله میگرفت بلکه باید از منشهای فرهنگی ایرانی که تو زمان مغول و قبل از اون به عنوان منشهای بیگانه وارد فرهنگ چینی شده بود هم فاصله میگرفت. این منشهای ایرانی شامل منشهای سغدی، ترکی، زرتشتی، مانوی و خیلی موارد دیگه بود.