اسکندر و آخرین مدعی پادشاهی هخامنشی
داستان نبرد اسکندر با اردشیر چهارم هخامنشی و فتح ایران شرقی

اسکندر مقدونی و تغییر تاریخ جهان
حملهٔ اسکندر یکی از مهمترین اتفاقات تاریخ و شاید جهانه. رخدادی که در دو سمت جهان یعنی ایران و اروپا، در زمانهای مختلف، به دو شکل متفاوت تفسیر شد و چون در قرون اخیر، مدرنیتهٔ اروپایی عالم گیر شده، روایت اروپایی این حمله، تقریبا گوشها رو پر کرده. در روایت ایرانی حملهی اسکندر، نظم و انسجامی رو که در بخشهای مختلف شاهنشاهی هخامنشی در مدت دو و نیم قرن ایجاد شده بود، از بین برد و صدمات بسیاری به ساکنان این سرزمین ها زد. در جریان این حملهها صدها هزار نفر کشته یا از سرزمینهاشون آواره شدن. این شرایط به خصوص در سرزمینها و شهرهایی که در برابر سپاهیان اسکندر مقاومت میکردن بیشتر بود. از جمله در استان سٌغد هخامنشی که شرح مقاومت دلاورانهٔ مردمش در تاریخ ثبت شده.
اما حملات اسکندر چه طور به فرارود رسید، چه اتفاقاتی در جریان این لشکرکشی خونبار افتاد و نتایج این لشکرکشی، تو اون بخش از ایران زمین، چی بود؟
از جملهٔ مهم ترین ماجراهایی که تو مسیر راه ابریشم اتفاق افتاده، حملهٔ اسکندر به فرارود یا همون ماورالنهره که بعد از کشته شدن آخرین پادشاه هخامنشی، یعنی داریوش سوم، رخ داد و باعث شد یکی از مهم ترین استانهای هخامنشی، یعنی استان سُغد، در برابر هجوم وحشیانهٔ سپاه اسکندر مقدونی قرار بگیره. تو این جنگ و جدالها خیلیها کشته شدن و باعث شد خیلی از سغدیها از سرزمینشون به طرف شرق به خصوص به ترکستان چین فعلی فرار کنن. مردمی که در چین به عنوان طبقهٔ بازرگان به حیاتشون ادامه دادن و باعث توسعهٔ راه ابریشم تو اون منطقه شدن. امروز می.خوام براتون از جریان حملهٔ اسکندر به فرارود و نتایج این حمله بگم.
همین اول داستان بگم که ما داریم در مورد روایتی صحبت میکنیم که حدود ۲۳۰۰ سال از عمرش میگذره. دو طرف روایت یعنی هخامنشیان و اسکندر مقدونی برای اخلاف و جانشینانشون، هویت ساز بودن و به همین دلیل روایت به صورت سر راست به ما نرسیده. از قضا اروپاییها که خودشون رو از جانشینان اسکندر میدونن در حال حاضر تمدن غالب دنیا هستند و به همین دلیل روایتی که به دست ما رسیده خیلی اروپایی شده است. مثلا اسامی، بیشتر یونانیه. من سعی میکنم اسامی ایرانی رو تا جایی که بتونم به صورت اصلی استفاده کنم ولی واقعیت اینه که دانش زیادی تو این زمینه ندارم و در حال یادگیری هستم و ممکنه اشتباه کنم. پیشاپیش در این زمینه عذرخواهی میکنم.
باز یا بسوس که بود؟
اسکندر مقدونی در سال ۳۳۴ پیش از میلاد، حمله به ایرانزمین رو آغاز کرد و ایرانیها رو در چندین نبرد شکست داد. از جملهٔ این نبردها، نبرد گرانیک، نبرد ایسوس و نبرد گوگامل بود که شکست ایرانیان توی این جنگها باعث پیشروی سپاه اسکندر به داخل ایران و تصرف بخشهایی از ایرانزمین شد.
بعد از این جنگها، داریوش سوم هخامنشی در موقعیت بغرنجی قرار گرفت. چون علاوه بر شکستهایی که از دشمن خارجی متحمل شده بود، در بین سپاهیانش هم جایگاهش رو، به عنوان شاه و سردار نظامی، از دست داد و مقام و منزلتش، کم شد.
چنین موقعیتی، باعث شد ذهن بعضی از اطرافیان روی از بین بردن داریوش سوم و جانشینیاش، متمرکز بشه. از جمله افرادی که چنین سودایی داشتن، شهربان باختر یا بلخ بود. سرداری به نام بسوس یا باز یا در پارسی باستان Bayaçā (به معنی «محافظتشده از ترس») که در داستان ما نقش بسیار مهم و تأثیرگذاری داره.
بسوس نام یونانی سرداریه که تو شاهنامه با نام جانوسیار شناخته میشه:
دو دستور بودش گرامی دو مرد که با او بدندی به دشت نبرد
یکی موبدی نام او ماهیار دگر مرد را نام جانوسیار
شهربانی بلخ در زمان هخامنشی، ارزش و اعتبار زیادی داشت و معمولا یکی از نزدیکان پادشاه و اعضای خانوادهاش به این سمت گماشته میشدن. به نظر میرسه که منصب شهربان بلخ، گاهی معادل مقام «نایب پادشاه در شرق» بوده. بسوس هم پسر برادر داریوش سوم یعنی هوخشتره بود.
بسوس در زمان حملهٔ اسکندر به ایران، فرماندهی سپاه شرق، متشکل از ایالتهای، هند، مرو، پارت، بلخ و سغد رو بر عهده داشت. بسوس تو هر دو جنگی که در اونها داریوش سوم با اسکندر روبهرو شد، یعنی جنگهای ایسوس و گوگامل در کنار داریوش جنگید.
با این حال شکستهای متعدد داریوش و عقبنشینی اش از جلوی سپاه اسکندر، باعث شد که هیمنه و شکوه پادشاهیش در چشم بسوس فرو بریزه و فکر کنه میتونه با کنار زدن داریوش سوم، اوضاع رو بهتر مدیریت کنه. البته بسوس تنها کسی نبود که این سودا رو داشت. مثلا سرداران دیگهای مثل ساتیبرزن و نبرزن هم چنین فکر و خیالاتی داشتن و به جای کمک به داریوش، تلاش کردن موقعیتش رو در ساختار حکومت، تضعیف کنن.
نقش بسوس مرگ داریوش سوم
در سال ۳۳۳ پیش از میلاد، سومین جنگ بین سپاه مقدونی و سپاهی که داریوش در بابل تجهیز و آماده کرده بود در نزدیکی دهکده گوگامل (جایی نزدیک موصل امروزی)، درگرفت. در این جنگ، سپاه ایران بسیار مجهز و منظم بود و داریوش خودش فرماندهی سپاه رو به عهده گرفت. با این حال جنگ به نفع ایرانیان پیش نرفت. اسکندر زوبینی به سمت گردونهٔ داریوش پرتاب کرد که باعث شد، گردونه سرنگون بشه. بعضیها تصور کردن که داریوش مورد هدف قرار گرفته و به همین دلیل انسجام سپاه از بین رفت. داریوش برای این که گرفتار و اسیر نشه، فرار کرد و ارتش ایران، شاید پیش از موعد و به دلیل غیاب شاه، شکست خورد و خانوادهٔ سلطنتی ایران، اسیر شدن.
داریوش بعد از فرار، به طرف اربیل و ماد و بعد به اکباتان یا همون همدان خودمون رفت تا شاید در این محدوده، بتونه با جمعآوری نیروی جدید و ساماندهی نیروهای قبلیش به مقابله با سپاه مقدونی، برگرده. تو سال ۳۳۰ پیش از میلاد، اسکندر موفق به تصرف پرسپولیس یا تخت جمشید شد و دستور داد اون رو به آتش بکشن. بعد از اون رفت برای دستگیر کردن داریوش. داریوش وقتی متوجه شد که اسکندر دنبالشه و به طرف شرق حرکت کرد.
در این زمان تعدادی از سواره نظام بلخ، تحت فرمان بسوس و همین طور ساتیبرزن و نبرزن و تعدادی از نیروهای اجیر شدهٔ یونانی تحت فرمان فردی به نام پاترون، در رکاب داریوش بودن.
اینجا بود که بسوس شورایی به ریاست خودش تشکیل داد و با اعمال نفوذ او، شورا به این نتیجه رسید که داریوش سوم به دلیل نداشتن سیاست درست در عرصهٔ سیاسی،اجتماعی، اقتصادی و همینطور نداشتن طرحها و نقشههای صحیح در جنگها و فرار بیموقع در آخرین جنگ با اسکندر، لیاقت شاهنشاهی ایران رو نداره و داریوش رو از پادشاهی خلع کرد.
البته بعضی از سپاهیان با این نظر موافق نبودن، از جمله یونانیان تحت فرمان پاترون، به این مسئله انتقاد کردن و گفتن: تو این شرایط حساس کنونی، به هیچ وجه جایز نیست پادشاه رو رها کنیم. بعد هم به نشانهٔ اعتراض از سپاه جدا شدن و به کوهستانهای اطراف پناه بردند.
بعدش بسوس از در دیگهای وارد شد و به سپاهش گفت که خدایان تو این زمان توجهی به داریوش و پادشاهیش ندارن و عملاً پادشاهی هخامنشی به پایان رسیده. در مقابل اسکندر بخت و اقبال بیشتری داره و خدایان به دشمنان داریوش بیشتر از اون لطف و التفات دارن و بهشون پیشنهاد کرد، داریوش رو اسیر کنن و به اسکندر تحویل بدن.
اما قبل از این که توطئهاش رو عملی کنه از داریوش خواست از مقامش استعفا بده و اونو به عنوان پادشاه انتخاب کنه تا بتونه کشور رو از وضعیتی که توش گرفتار شده بود، نجات بده. ولی داریوش این پیشنهاد رو نپذیرفت.
بعد از این که بسوس با مقاومت داریوش در برابر پذیرش پیشنهادش روبه رو شد، تصمیم گرفت نقشهاش رو عملی کنه. پس شبانه به همراه عدهای از دوستانش وارد خیمهٔ داریوش شدن و دستگیرش کردن و برای این که دیگران از این اتفاق باخبر نشن داریوش رو با غل و زنجیر طلا بستن و تو گردونهای قرار دادن و روی گردونه رو با پوستهای کثیف پوشوندن تا سپاهیان طرفدار و حامی شاه، نبیننش.
سواران بلخی از گردونه محافظت میکردن و به هیچ کس اجازه نمیدادن که به داریوش نزدیک بشه. در مورد محلی که این اتفاق افتاد، بین مورخان اختلاف نظر وجود داره. بعضی اون رو حوالی شاهرود میدونن و بعضی معتقدن در نزدیکی شهر دامغان امروزی و در مکانی به نام شهر صد دروازه، این اتفاق افتاده. به روایت منابع و تحقیقات جدید، بسوس شهربان بلخ با پشتیبانی سواران بلخی که در ارتش شاه بودن، در نهایت شاه دستگیر شده رو به قتل رسوند و گردونهاش رو رها کرد و چون میدونست که اسکندر در حال تعقیبشونه، به طرف شرق فرار کرد.
اسکندر با شنیدن اتفاقی که برای داریوش سوم افتاده بود، در عرض یکی دو روز خودش رو به گردونهٔ داریوش رسوند. بعضیها میگن وقتی اسکندر رسید داریوش مرده بود و بعضی از منابع دیگه، معتقدن اسکندر وقتی به گردونهٔ داریوش سوم رسید، شاه در حال جون دادن بود و تا اون جا پیش میرن که گفته میشه داریوش از اسکندر خواسته تا مواظب خانوادهاش باشه و انتقامش رو از خائنان بگیره. دلیل این روایت شاید تلاش اسکندر برای مشروعیت بخشیدن به فتوحات خودش باشه. بنابراین دستور داد در ابتدا جسد شاه رو با بار و بنهاش به تخت جمشید بفرستن و با تشریفات خاص دفن کنن، بعد خوش رو جانشین و از طرفی خونخواه داریوش اعلام کرد و به تعقیب بسوس رفت تا مجازاتش کنه. به نظر میرسه تو این موقعیت حتی برادر شاه یعنی همون هوخشتره، این ادعا رو قبول کرد و در مجازات بسوس از اسکندر حمایت کرد. اما این مجازات چه طور اتفاق افتاد؟
حملهٔ اسکندر به فرارود
بعد از مرگ داریوش سوم، اسکندر که همچنان به فکر فتوحات بیشتر بود، در تعقیب بسوس راهی شرق ایران شد. بسوس در پاییز سال ۳۳۰ پیش از میلاد با رسیدن به بلخ، پادشاهی خودش رو اعلام کرد و خودش رو اردشیر چهارم و بنابه روایتی اردشیر پنجم نامید. همیطور تلاش کرد برای نظم و انسجام بخشیدن به شاهنشاهی آشفتهٔ هخامنشی اقداماتی انجام بده و قسمت شرقی شاهنشاهی رو از تهاجم اسکندر حفظ کنه. برای همین شهربانان دیگه مثل نبرزن، ساتیبرزن و بارسائنت رو با خودش همراه کرد و این فکر رو توسرشون انداخت که در صورتی که کوچکترین غفلتی اتفاق بیفته دشمن خارجی یعنی اسکندر بر مملکتشون مسلط میشه، به همین دلیل باید با هم متحد بشن و در مقابل اسکندر ایستادگی کنن.
این خبر به گوش اسکندر رسید. دید الان موقعیت خوبیه تا چهرهاشو، که با غارت کردن شهرها و کشتار مردم، به آتش کشیدن تخت جمشید و سوزوندن کتاب اوستا مخدوش شده بود، ترمیم کنه. آخه تو چشم مردم ایران، اسکندر شخصی خارجی و غارتگر بود که بهش اسکندر گجستک، یعنی لعنت شده میگفتن. این طوری اسکندر میتونست مشروعیت لازم برای پادشاهی رو به دست بیاره. از طرف دیگه رها کردن بسوس در شرق میتونست به ایجاد اردوگاه جدیدی برای مقاومت در برابر مقدونیها و تجدید حیات هخامنشیان منجر بشه.
در ماجرای کشته شدن داریوش، مردم ایران بسوس رو مقصر اصلی میدونستن و به همین دلیل هم عدهای از پارسها به اردوی اسکندر پیوسته بودن.
اسکندر برای این که سربازاش رو برای رفتن به شرق تشویق کنه، همهٔ غنایمی رو که در شهرهای ایران و معابد مذهبی جمعآوری کرده بودن، ازشون پس گرفت و برای جمع کردن غنایم بیشتر در شرق، تحریکشون کرد.
کار سخت اسکندر در فتح فرارود از همینجا شروع شد. چون به نظر نمیرسید شهربانهای منطقه، بخوان به راحتی تسلیمش بشن. مقاومت مردم فرارود از همین زمان تا سه سال بعد ادامه داشت.
با این حال سپاه اسکندر با پشت سر گذاشتن موانع، شهرهای شرق ایرانزمین رو یکی یکی، فتح کردن.
تو این زمان نبرزن که از طرف بسوس شهربان گرگان و پارت شده بود خودش رو به اسکندر تسلیم و از اعمال خودش اظهار ندامت و پشیمانی کرد و گفت که بسوس، در ماجرای قتل داریوش سوم اغفالش کرده و فقط برای حفظ جونش با بسوس همکاری کرده بود.
ساتیبرزن (شادبرزن ، والی هرات هم، در ابتدا به استقبال اسکندر رفت، چون فکر می کرد به تنهایی نمیتونه در برابر اسکندر مقاومت کنه و بهتره در سرزمینهای شرقی با کمک بسوس زمینگیرش کنن. این کار باعث شد دوباره در مقام خودش ابقاء بشه.
اسکندر که تصور میکرد خیالش از ایالت هرات راحت شده از طرف شمال شرق به سمت بلخ حرکت کرد. اما سه چهار روز بعد خبردار شد که ساتی برزن با بسوس متحده و در همین احوال مردم هرات بر ضد مقدونیها و اسکندر قیام و سپاهیان مقدونی رو قتل عام کردن. در واقع هدف بسوس و ساتیبرزن این بود که از دو طرف به اسکندر حمله کنن و ارتباطش رو با ایران غربی قطع کنن تا بتونن همون جا به تهاجمش پایان بدن.
اسکندر زمانی که از نقشه ساتیبرزن باخبر شد، در بین راه از رفتن به بلخ منصرف شد و به طرف ساتیبرزن رفت تا مانع حرکتش بشه. ساتی برزن با شنیدن این خبر با تعدادی از سپاهیانش، هرات رو ترک کرد. اسکندر به هرات رسید و در درگیریای که بین اسکندر و مردم هرات در گرفت تعدادی از سپاهیان ساتیبرزن کشته و تعداد دیگهای موقع فرار اسیر شدن.
اسکندر دستور داد تا در نزدیکی هرات یه پایگاه نظامی بسازن تا بشه مقاومت مردم رو به راحتی سرکوب کرد. بعد از اون اسکندر به سمت سیستان به راه افتاد تا اونجا رو تصرف کنه. بارسائنت، حکمران زَرَنج (سیستان) امیدوار بود با کمک کردن به بسوس و ایجاد مانع بر سر راه اسکندر و استفاده از جنگهای پارتیزانی، بتونه شکستش بده. اما با حملهٔ اسکندر به زَرَنج مجبور شد شهر رو رها کنه و به طرف شرق فرار کنه.
اسکندر بعدش به منطقهٔ رُخَج یعنی قندهار و شمال بلوچستان پاکستان رسید و آمادهٔ حمله به بلخ شد. اما بهش خبر دادن که ساتیبرزن دوباره به هرات حمله کرده و بسوس بهش از نظر نیروی نظامی کمک میکنه. هدف بسوس از این کار، در گیر کردن اسکندر در دو جبهه و برهم زدن تمرکز نیروهای اسکندر در جنگ بود. اسکندر تعدادی از سرداران برجستهی سپاهش رو برای مقابله با ساتیبرزن فرستاد و اونها تونستن با حملات پی در پی، ساتیبرزن رو بکشن و سپاهش رو تار و مار کنن.
از طرف دیگه، گذشتن از کوهای صعبالعبور هندوکش، اون هم با فرارسیدن زمستون، کار راحتی نبود. بنابراین سپاه اسکندر در این منطقه تا اواخر بهار ۳۲۹ پیش از میلاد متوقف شدن. بعد لشکر اسکندر دوباره به حرکت دراومد و با گذشتن از کوههای هندوکش وارد ایالت بلخ شد. لشکر اسکندر رو تو این زمان، بالغ بر پنجاه هزار نفر تخمین زدن، در صورتی که بسوس فقط هشت هزار نفر در سپاهش داشت. سپاهیان بسوس تصور نمیکردن اسکندر به دلیل سختیهای مسیر بتونه به بلخ و هند لشکر بکشه اما وقتی خبر حرکت سپاه اسکندر رسید، تعدادی از اونها سپاه بسوس رو ترک کردن.
بسوس، همهی نیروهای خودش رو برای مقابله با اسکندر آماده کرد و تلاش کرد با شگرد تدافعی، شکستش بده. برای همین جلسهای تشکیل داد و طرح و نقشهاش رو با همهٔ امرای محلی، در میان گذاشت. تو اون جلسه بسوس گفت اون چیزهایی که در تعریف و تمجید سپاهیان اسکندر میگن، کلا حرف مفته و پیشرفتهای سپاه مقدونی بیشتر به دلیل بیکفایتی و بیتجربگی داریوش سوم تو جنگ بوده. بسوس گفت اگر نقشهاش به خوبی عملی بشه، با نیروی کم میتونه بر مقدونیها غلبه کنه. اعتقاد داشت که سپاه باید به سغد بره و از رودخانهٔ آمودریا به عنوان سنگر استفاده کنه و سپاهیان اسکندر رو در این منطقه زمینگیر کنه تا خوارزمیها و سکاها و داههها، که باهاشون ارتباط داشت از سرزمین های اطراف بهشون کمک کنن. بسوس به شیوهی سکاها، با استفاده از سیاست زمین سوخته سعی کرد دشمن رو در خاک خودش خسته و درمانده کنه. مردم منطقه انبارهای غله رو در زیرزمین پنهان کرده بودند و کسی نمیدونست که این انبارها کجاست. سپاه اسکندر بعد از این سیاست، به خوردن علف و ماهی رو آوردن و حتی مجبور شدن، چهارپاهاشون رو هم، برای تأمین خوراک ذبح کنن.
بعد از این که بسوس بلخ رو به مقصد سغد ترک کرد، اسکندر تقریبا بدون دردسر بلخ رو گرفت. بلافاصله، خبر پیروزی بر ساتیبرزن و کشته شدنش به اسکندر رسید. این پیروزی باعث شد اسکندر برای حمله به اون طرف آمودریا، یعنی سمت سُغد، مصمم تر بشه و مشکلات و سختیهای این راه پرخطر را به جون بخره.
مقاومت اردشیر چهارم در برابر اسکندر
سپاهیان اسکندر به دلیل خشک بودن هوا و نداشتن آب آشامیدنی و از طرف دیگه اجرای طرح زمینهای سوختهٔ بسوس، با زحمت زیادی به رودخانه آمودریا رسیدن.
زمانی که بسوس از روی رودخانهٔ آمودریا به سمت ایالت سغد رد شد، دستور داد همهٔ کلکها و قایقها رو بسوزونن تا سپاه اسکندر نتونه از رودخانه رد بشه. اسکندر اول می خواست روی آمودریا پلی درست کنه. ولی شدت آب رودخونه اون قدر زیاد بود که نتونست این کار رو انجام بده. البته وسایل و ابزار کافی هم برای ساختن پل نداشت. به همین دلیل از این کار منصرف شد و به فکر راه چارهٔ دیگهای افتاد. پس دستور داد که چادرهای سربازها رو ببرن و به هم بدوزن و اون ها را پر از کاه و علف های خشک کنن و بندازن روی رودخونه. گفته شده تهیهی این کلکهای پارچهای و عبور از رودخونه، پنج روز طول کشید. قبل از این که سپاه از آمودریا عبور کنه، سربازهای زخمی رو مرخص کردن تا کارایی سپاه مقدونی کم نشه. این نیروها در همین منطقه ماندگار شدن و بعدها به عنوان یکی از مدعیان حکومت قیام کردن.
شاید یکی از کارهای اشتباه بسوس این بود که به جای این که طرف چپ رودخانهٔ آمودریا مستقر بشه و کمین کنه، طرف راست رودخانه که منتهی به سغد بود مستقر شد و به دلیل شتابزدگی و نداشتن تدبیر صحیح از موقعیتی که به دست آورده بود، استفاده نکرد.
سپاه اسکندر به خاطر دوری راه و خشکی بیابانهای منطقه، قدرت و توان کافی برای مقابله با هیچ سپاهی رو نداشت. بسوس میتونست با نیروی تازه نفسش و با استفاده از اصل غافلگیری ضربهٔ نهایی رو بزنه. چون سپاه اسکندر تو این گیر و دار، سازمان و ترتیب نظامی خودش رو از دست داده بود و برعکس بسوس و سپاهیانش با منطقه آشنا بودن و به آب و هوای اون عادت داشتن و راحتتر میتونستند با سپاه اسکندر وارد جنگ بشن. در منابع اومده که سپاه اسکندر اکثراً تشنه و خسته بودن، به طوری که تعداد زیادی از اونها با رسیدن به کنارههای رودخانهٔ آمودریا و با دیدن اون همه آب، چنان از خود بی خود شدن که نتونستن خودشون رو کنترل کنن و اون قدر آب خوردن که تعداد زیادیشون مریض شدن و بعضی هم مردند.
یکی دیگه از دلایلی که باعث ضعف بسوس شد این بود که بهترین سردارانش رو به خاطر سوءظن ارتباط با اسکندر و احتمال خیانت، از دم تیغ گذروند و این کار باعث شد تا فرماندهان دیگه هم نسبت بهش بیاعتماد بشن. این کار نه تنها مانع گرایش فرماندهان به اسکندر و خیانت نکردن اون ها نشد، بلکه این موضوع رو تشدید کرد، به طوری که بعدها سردارانش به خاطر این که دوباره مورد اتهام قرار نگیرند، بهش خیانت کردند و بسوس رو دست بسته به منظور دریافت هدایای بهتر به اسکندر تحویل دادند.
شکست بسوس از اسکندر و قتل او
با رسیدن به ساحل چپ رودخانهٔ آمودریا، اسکندر دستور داد اردوگاهی بر پا کنند و برای این که سپاهیان پراکندهاش بتونن اردوگاه رو پیدا کنن در مرکز اردوگاه، آتشی روشن کرد. همین نشون میده که سپاه اسکندر در این زمان ساختار و ترتیب نظامی درستی نداشته و کاملاً پراکنده بوده و به تدریج در این محل جمع شده.
اقدام بعدی اسکندر حمله به ایالت سغد و مرکز اون یعنی شهر سمرقند و تصرف این شهر بود.
این موفقیت اسکندر باعث شد که بسوس دچار یأس و ناامیدی بشه و در بین سپاهیان و امرای محلی و سردارانش تفرقه بیفته. بعضی از اون ها از این موفقیت احساس خطر کردند و بسوس رو تنها گذاشتن. در حالی که اسکندر تلاش میکرد تا زودتر به بسوس برسه، اسپیتامن و داتافَرنه سرداران سغدی، بسوس رو در ناحیهٔ شهر سبز امروزی، به مقدونیها تحویل دادن. یکی از سرداران اسکندر به نام بطلمیوس مأمور شد بسوس رو بسته و برهنه پیش اسکندر ببره.
مرگ بسوس رو بسیار دردناک تصویر کردن. بسوس ابتدا در حضور مردم شلاق خورد و بعد گوش و بینیش رو بریدن و در نهایت به هگمتانه فرستاده شد و اون جا مقدونیها اعدامش کردن. گفته شده نظارت بر اعدام بر عهدهٔ هوخشتره، پدر بسوس و برادر داریوش سوم بود.
بعضی تاریخ نویسان هم گفتن که اسکندر دستور داد دستها و پاهای بسوس رو به درختهایی که از قبل خم شده بودن ببندن و اون ها رو رها کنند، تا تمام اعضا و جوارحش، همراه با پرتاب درختها، پاره بشه.
مقاومت مردم فرارود بعد از مرگ بسوس در برابر اسکندر
کشته شدن بسوس و ساتیبرزن نه تنها منجر به فروکش کردن طغیان در خراسان و فرارود نشد، بلکه دامنهٔ این سرکشیها رو بیشتر کرد. بعد از مرگ بسوس، بلخ، سراسر سغد تا سیردریا و همچنین زرنگ و سیستان، صحنهٔ نبردها و سرکشیهای پی درپی شدند. اسکندر نزدیک به دو سال، صرف آرام کردن این طغیانها و به خصوص طغیان مردم سُغد به رهبری اسپیتامن کرد. سغدی ها بارها با اسکندر درگیر شدن و هربار که شکست میخوردن، تغییر موضع میدادن و در جای دیگهای در مقابل نیروهای اسکندر ظاهر میشدن. سرعت عمل اونها و آشناییشون با راههای کوهستانی و پر برف منطقه، عامل مهمی برای مقاومت در برابر نیروهای اسکندر بود. تو این مدت اسپيتامن و يارانش، بسیاری از قلعههای نظامی یونانیها رو تصرف کردند و سربازای اسكندر رو کشتند. البته وحشیگریهای اسکندر و سپاهیانش هم نسبت به مردم این مناطق در تاریخ ثبت شده. اسکندر دستور داد روستاهای این مناطق رو به آتش بکشن و همهٔ بزرگسالان رو بکشن. گفته شده صد و بیست هزار نفر از مردم محلی، به فرمان اسکندر کشته شدن.
در چنین شرایطی، بعضی از مردم منطقه، خونه و زندگیشون رو رها کردن و به شرق، فراری شدن و با ساکن شدن در غرب چین امروزین، کار بازرگانی رو در اون جا آغاز کردن. همون عاملی که باعث گسترش بیشتر راه ابریشم شد.
ایستادگی و دلاوری اسپیتامن و یارانش دو سال دوام آورد ولی در نهایت به سرنوشت ساتیبرزن و بسوس دچار شد. اسپیتامن که برای جمع آوری کمک و نیروی تازه نفس به سمت ماساژت ها، یعنی همون اقوامی که به گفتهٔ یونانی ها کوروش در جنگ با اونها کشته شده بود، رفته بود با خیانت حاکمشون روبهرو شد و ناجوانمردانه به قتل رسید. حاکم ماساژتها سر اسپیتامن رو برید و برای اسکندر فرستاد.
قیامهای سغدیها اگر چه تو این زمان با شکست مواجه شد اما باعث شد جانشینان اسکندر تو این منطقه هیچ وقت پایگاه محکمی پیدا نکنن و زمینهٔ شکل گیری قیام پارتها و سرنگونی مقدونیها به دست اونها فراهم بشه.