افسون بغداد
بغداد، شهر افسانهها و رازها چگونه ساخته شد؟

یادی از بغداد باشکوه
جاتون خالی چند وقت پیش رفته بودم بغداد. میدونم، اسم بغداد احتمالا خیلی از ماها رو که بچههای دورهٔ جنگیم، یاد صدام حسین و جنگ و بعثیها میاندازه. یاد دوران سخت تاریخ معاصرمون.
ولی واقعیت، اینه که بغداد و به تبع اون عراق، خیلی به ما مربوطه. بریم تو دل تاریخ، بغداد شهر افسانهای روزگار قدیمه، که همه جوره به ایران ربط داره. پایتختمون بوده، اسمش فارسیه، کلی از بزرگانمون اونجا درس خوندن، استاد شدن و بعد مردن. اگه بخواید تاریخ بغداد رو بخونید، بدون تاریخ ایران، اصلا معنی نداره، چه زمان پیش از اسلام و چه بعد از اسلام. چه زمان اشکانیان و ساسانیان و چه زمان آلبویه و سلجوقی. ولی چهطور بغداد از اون عرش اعلا، افتاد؟ چی شد که به این روز دچار شد؟
از هزاران سال پیش در بستر ایران زمین راهها، مثل رگهای حیاتی برای گسترش ارتباطات انسانی ایجاد شدهان. تو گرههایی از این راهها هم، شهرها متولد شدن که بررسی تاریخ هر کدومشون برای ما که ساکن این زاد و بوم هستیم محمل هزاران خاطره و یاد نیک و شیرین، یا تلخ و جانگدازه. از جملۀ این شهرها، بغداده، که در این قسمت میخوام براتون از تاریخ پر از فرازو نشیبش بگم.
این که بدونیم بغداد کی ساخته شده و کجا درست شده، خیلی اهمیت داره، چون تازه بعدش میتونیم ببینیم این شهر با چه هویتی به امروز رسیده و شاید بشه به این ترتیب گرد فراموشی که روی این شهر نشسته رو کنار زد. بغداد از روزگاران بسیار دور در سرزمین میانرودان باستانی و در کنار هفت شهر افسانهای مدائن قرار داشت، اما در قرن دوم هجری و در اوایل زمان عباسیان پایتخت خلفای عباسی شد و با این که سابقه ای بسیار طولانیتر از اینها در داشت، نقطۀ شروع آبادانی و شکوهش همین زمان دونسته میشه. اهمیت پیدا کردن بغداد برای مرکزیت خلافت عباسی، بیشتر از هر چیز، یک موضوع کاملا سیاسی بود. برای این که این موضوع روشنتر بشه بیاید یه نگاهی به جغرافیا و تاریخ شهر بندازیم.
بغداد کهن
بغداد کهن در کنار مدائن یا تیسفون، مرکز فرمانروایی اشکانیان و ساسانیان قرار داشته و با این که شهر کوچیکی بود، در همون دوران هم مورد توجه و آباد بود. نام این شهر نشون میده که منشأیی ایرانی داشته. بغداد یعنی خداداد یا هدیهٔ خداوند. قدمت این شهر البته مثل شهرهای دیگهٔ، اون منطقه به دورانهای قدیمیتر میرسید و رو ویرانههای کلده و بابل قدیم بنا شده بود. وجود رودهای دجله و فرات که یکیش از بین این شهر میگذشت و اون یکی در فاصلهٔ کمی ازش قرار داشت، باعث شده بود زمینهٔ لازم رو، برای رشد و توسعه داشته باشه و یه نکتهٔ خیلی مهم دیگه هم این که، سر راه شاهی قرار داشته و نقطهٔ اتصال پایتختهای شاهنشاهیهای هخامنشی، اشکانی و ساسانی با دریای مدیترانه بوده.
در واقع بغداد مهمترین دهکده در بین سکونتگاههای بسیاری بود که تو اون ناحیه قرار داشت. شاهان هخامنشی، اشکانی و ساسانی به این آبادی اهمیت میدادن و تو منابع تاریخی به بناهای مهمی که در زمان این سه سلسله در بغداد اون روزگار ساخته شده، اشاره شده. همچنین شکارگاههای بغداد به خاطر وجود حیوانات زیاد، بسیار شهرت داشته و پادشاهان و فرمانروایان و سرداران بسیاری این منطقه رو برای شکارهای گروهی انتخاب میکردن.
بغداد، از زمانهای خیلی دور بازار پررونقی داشته که بعد از حملهٔ اعراب و در دورهٔ اسلامی به سوق العتیق معروف شدش.
با این حال بغداد، قبل از دورۀ عباسی مثل تیسفون و شش شهر دیگهای که در مجموع مدائن رو تشکیل میدادن، اهمیت سیاسی و بازرگانی نداشت. بنابراین میشه گفت شهری که منصور دوانیقی ساخت یک شهر نوبنیاد بود. اما چرا منصور، بغداد رو برای پایتختی انتخاب کرد و از شهرهایی که قبل از اسلام مهم بودن، مثل تیسفون، یا بعد از اسلام و در زمان امویان اهمیت پیدا کردن، مثل کوفه و دمشق، چشمپوشی کرد؟
انتخاب بغداد به عنوان پایتخت عباسیان
یادتونه گفتم انتخاب بغداد به عنوان پایتخت، یه موضوع سیاسی بود؟ سفاح اولین خلیفۀ عباسی به جای کوفه، شهر انبار رو برای پایتختی انتخاب کرده بود. دلیلش، حضور شیعیان و طرفداران حضرت علی توی کوفه بود که میتونست موقعیت خلیفه رو از همون ابتدا متزلزل کنه. کوفه خودش بعد از تثبیت قدرت مسلمانان، به عنوان پایتخت انتخاب شده بود تا در برابر مدائن و تیسفون، قد علم کنه. به همین دلیل هم مدائن از همون زمان پر از مخالفان خلفای اموی و شورشیان شده بود و در زمان عباسیان هم، همچنان این موقعیت رو حفظ کرد. کشته شدن ابومسلم خراسانی در شهر رومیه، یکی از هفت شهر مدائن، باعث شد این شهرها باز هم بیشتر از گذشته برای عباسیان نا امن باشن. از طرف دیگه دمشق، پایتخت امویان هم به دلیل گرایش مردم این شهر به بنیامیه از همون ابتدا از گزینهها کنار گذاشته شده بود.
دربارۀ انتخاب جای پایتخت جدید داستان جالبی وجود داره. میگن، منصور به همراه چند نفر از یاران و مشاورانش از کوفه خارج شدن، تا یه جای مناسب برای پایتختی پیدا کنن. تا این که میرسن به بغداد. بغداد اون موقع، یه شهرکی بوده شامل بازار قدیمی و پر رونق و قبرستانی به نام خیزران و یه پل ساسانی روی دجله. چند تا دیر مسیحی هم توش وجود داشته که اسم یکیشون بوده دیرالروم که بین درختان و نیزارهای ساحل دجله قرار داشته. منصور به صومعه که میرسه از راهبهای اونجا دربارهٔ وضعیت منطقه، آب و هوا، گیاهان و حیواناتش میپرسه که دربارهٔ همهاشون پاسخها مثبت و امیدوارکننده بوده. اما موضوع مهم دیگهای که راهبان روش تاکید داشتن موقعیت خاص بغداد از نظر تجاری بوده. از یه طرف میشد با کشتی کالاها رو در دو طرف رود دجله جابهجا کرد و از طرف دیگه بغداد در مسیر مهمترین راههای زمینی و در مسیر شهرهای مهم اون زمان یعنی بصره، کوفه، واسط و موصل قرار گرفته بود.
البته به نظر اونها وجود رودهای دجله و فرات در دو طرف شهر هم یه موقعیت خاص بهش میداد و باعث میشد دسترسی به شهر فقط از راه پلها انجام بشه. در واقع رودها مثل خندقهای طبیعی عمل میکردن و زمان حمله به شهر میشد پلها رو بست، یا خرابشون کرد تا کاملا راه نفوذ بسته بشه.
الگوی معماری شهر بغداد
وقتی بغداد به عنوان پایتخت انتخاب شد و کار ساخت و سازش شروع شد. به دستور خلیفه از کوفه، شام، واسط، بصره و جبال یعنی همین آذربایجان خودمون، حدود صد هزار تا بنا و معمار و کارگر و صنعتگر، آوردن تا شهر رو بنا کنن و برای اینکه کسی فکر دزدی و اختلاس به سرش نزنه، یه ساز و کار نظارتی دقیق بر اجرای کارها ایجاد کردن. یعنی حتی تعداد خشتها و آجرها رو هم، میشمردن. ساختن شهر ۴ سال طول میکشه، چهار معمار، نقشهٔ شهر رو میکشن و برای همین هم چهار تا هم دروازهٔ اصلی داشته. خرج ساختن شهر هم، میشه چهار میلیون و هشتصد و هشتاد و سه درهم که با توجه به سختگیریهای منصور دوانیقی توی مخارج، رقم قابل قبولی بوده.
نقشهٔ شهر شکل دایره بود و قصر منصور که اسمش بابالذهب بود، درست وسط شهر ساخته شده بود. این شکل دایرهای، یادآور شیوهٔ شهرسازی ساسانیان و شاهنشاهیهای دیگهٔ، ایرانزمین بود. به نظر میرسه این خلیفهٔ نوظهور، با همهٔ نفرتی که از ساسانیان داشت، اونقدر شیفتهٔ عظمت و زیبایی مدائن شده بود که نمیتونست خیال اونجا رو از سرش بیرون کنه. بعدها پسرش مهدی هم جا پای پدر شهر سازش گذاشت، و دو بخش کرخه و رصافه رو در غرب و شرق دجله، با الگوبرداری از معماری و شهرسازی دورههای قبلی ساخت.
در واقع شهر از نظر ساختاری سه بخش داشت. بخش مرکزی شامل دارالخلافه، مسجد جامع، مراکز نظامی و امنیتی، خونههای بچهها و فک، فامیل و خدمهٔ خلیفه، کاخهای امرا و دولتمردان، دیوانهای حکومتی و مالی یا همون وزارتخانههای خودمون بود. قرار گرفتن معبد و قصر پادشاه تو یه فضا و روبهروی هم، باز یه جور الگوبرداری از شهرسازی ساسانی بود.
تو بخش بعدی، چهار تا خیابون بزرگ کشیده بودن که از جنوب غربی به شمال شرقی و از جنوب شرقی به شمال غربی، شهر رو قطع می کرد. در انتهای هر کدوم از این خیابونها، یکی از دروازههای اصلی شهر بود. تو این بخش، خونههای مردم معمولی بود ولی محلههای مختلف با دروازههایی از هم جدا میشدن تا امنیتشون بهتر حفظ بشه.
تو بخش بیرونی دایره هم سنگرها و حصار شهر رو ساخته بودن. ورود و خروج فقط از راه همون چهار دروازهٔ اصلی انجام میشد چون دور تا دور شهر رو حصار کشیده بودن. اسم دروازهٔ شمال شرقی، دروازه خراسان یا دروازهٔ دولت بود. چون دولت عباسیان از خراسان اومده بود. جنوب شرقی، دروازهٔ کوفه بود. دروازهٔ بصره هم در جنوب غربی به سمت بصره و دروازهٔ شام در شمال غربی و به سمت منطقه شام یا آسورستان باز میشد.
هر سه بخش شهر با دیوارهایی از هم جدا شده بودن و این دیوارها هم دروازههایی داشتن. در واقع برای رسیدن به مرکز شهر و کاخ خلیفه، باید از خندقی که دور شهر کنده بودن و بعد، از پنج تا دروازه رد میشدن.
نکتۀ جالب این که منصور دوانیقی وقتی میخواست شهر رو بسازه تصمیم گرفت طاق کسری رو ویران کنه و از آجرهاش تو ساختن بغداد استفاده کنه. اما وقتی این ایده رو با وزیر ایرانیش یعنی سلیمان بن خالد بن برمک در میان گذاشت، این وزیر دانا بهش گفت این کار خوبی نیست. به دو دلیل: یکی این که اگه این کار رو بکنی بعدها دربارهات میگن پادشاهی بود که میخواست شهری بسازه، اما تا شهر دیگهای رو خراب نکرد، نتونست شهر خودش رو بسازه. دوم این که این بنا از نشونههای قدرت اسلام و فتوحات عرب و محل نماز حضرت علیه. اما خلیفه به خرجش نرفت و سلیمان برمک رو به ایران دوستی و زرتشتیگری متهم کرد و گفت: تو سرت هنوز هوای حکومت ساسانیانه و نمیخوای آثار گبرها از بین بره. بعد هم دستور داد طاق کسرا رو ویران کنن. اما وقتی دید خرج ماجرا از دخلش بیشتره و صرفهٔ چندانی هم نداره پشیمون شد و گفت بذارید این بنا بمونه تا مایهٔ عبرت بشه، چون در زمان تولد حضرت محمد ترک برداشته بود. بعدها یه بار دیگه، هارونالرشید تلاش کرد طاق کسرا رو همینجوری نابود کنه اما به دلیل عظمت بنا موفق نشد.
به هر حال ساخت شهر در سال ۱۴۹ هجری قمری تموم شد و منصور اسمش رو گذاشت مدینه السلام و مردم از جاهای مختلف شروع کردن به منتقل شدن به این شهر. تا این که به زودی بغداد تبدیل شد به شهری که توش انواع و اقسام نژادها و مذاهب زندگی میکردن و ساکنانش آدمهایی از نژادها و مذاهب مختلف بودن که برای کار، تجارت یا سپاهیگری میاومدن اونجا.
توسعهٔ بغداددر زمان جانشینیان منصور دوانیقی
بعد از منصور، در زمان پسرش مهدی هم بغداد همچنان مسیر توسعه رو طی کرد و در زمان هارونالرشید به اوج شکوفاییش رسید. زمان این خلیفه به دوران افسانهای بغداد معروفه و عصر طلایی خلافت عباسی هم همین دوره است. شهرت بغداد در این دوره عالمگیر شده بود و یاد و خاطرۀ تیسفون رو زنده میکرد. انگار روح تیسفون در بغداد دمیده شده بود.
شُعرای زیادی بغداد رو به عنوان بهشت روی زمین توصیف کردن. توصیف داستانی این باغهای شگفت انگیز، حومهٔ سرسبز، کاخهای باشکوه و مرتفع با تزئینات مجلل در تالارها، دروازهها و لوازم گرانبها و نفیس داخلشون تو قصههای هزار و یک شب اومده.
بخش زیادی از این شکوه و جلال، نتیجهٔ استفادهٔ عباسیان از سنتهای اداری و دیوانی ایرانیان بود که این کار رو با کمک گرفتن از وزرای برجستهای مثل خاندان برمکی انجام میدادن. تاثیر مدیریت این افراد در عرصههای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در شهر بغداد نمودهای متنوعی پیدا کرد. مثلا همونطور که در ساختن شهر از معماران ایرانی بهره گرفته بودن تو سیستم آبرسانی به محلههای مختلف هم از فنونی که ایرانیان ابداع کرده بودن، بهره گرفتن.
آغاز نهضت علمی ترجمه و رونق گرفتن کتابخونهها، مریضخونهها و بازارها هم از نتایج دیگهٔ اقدامات برمکیان بود. مساجد و حمامهای زیادی تو شهر ساخته شد و بازار بزرگ شهر شهرت افسانهای پیدا کرد و بازرگانان از شرق و غرب به سمتش روانه شدن. پیروزی عباسیان بر سلسلهٔ تانگ چین در نبرد طراز تو سال ۷۵۱ میلادی باعث شد چینیهایی که با صنعت کاغذسازی آشنایی داشتن به اسارت مسلمانان دربیان و اونها این صنعت رو به مسلمانان یاد دادن. با رواج کارخانجات کاغذ سازی، انتشار و نگهداری کتاب آسونتر شد و در نتیجه کتابخانهٔ بیتالحکمهٔ بغداد درست شد. جایی که پر از نویسندگان و مترجمان کتابهای یونانی، ایرانی و هندی شد. موضوع این جنگ و انتقال صنعت کاغذسازی به ایران رو تو ویدوئوی جنگ طراز تعریف کردیم.
راستی چند وقت پیش که رفته بودم بغداد به دنبال این بیتالحکمه و این که چه آثاری ازش باقی مونده کلی گشتیم و بعد از جستجوی فراوان فهمیدیم که متاسفانه کامل تخریب شده ولی در کنارش یه قصر یا مدرسه از دوران عباسیان باقی مونده بود که تونستیم با خرج مقداری دینار اجازهٔ بازدید ازش رو به دست بیاریم. این تنها اثریه که از اون بیتالحکمهٔ رویایی باقی مونده.
بگذریم، موقعیت خاص جغرافیایی شهر بغداد و تسلط بر شاهراههای تجاری اون روزگار، به همراه تشکیلات دریایی قوی و راه اندازی و تأسیس و توسعهٔ صنایع، در گسترش بازرگانی بغداد نقش پررنگی داشت و بازار شهر بغداد رو به مرکز فعال دادوستد تبدیل کرد.
بعد از هارونالرشید بین دو پسرش، یعنی امین و مامون، سر جانشینی دعوا و درگیری شد و تو این کشمکشها بغداد صدمهٔ زیادی دید و بسیاری از بناهاش ویران شدن. اما با تثبیت قدرت مامون شهر دوباره در مسیر آبادانی قرار گرفت. از اونجا که مامون مادری ایرانی داشت و مثل گذشته دربار عباسی رو ایرانیها اداره میکردن، عناصر حکمرانی ایرانشهری تو این دوره قوت زیادی گرفت. همچنین پیروان مذاهبی مثل معتزله و شیعیان، برو و بیایی پیدا کردن. از اون طرف در همین زمان، طاهریان اولین حکومت ایرانی بعد از اسلام رو تو خراسان، پایهگذاری کرده بودن. با این حال کشمکشهای سیاسی و عقیدتیای که از زمان جنگهای امین و مامون شروع شده بود و همین طور حضور پرشمار سپاهیان از نژادهای گوناگون و غلامان ترک و ایرانی وابسته به دربار و فرقههایی که همیشه خطر شورششون وجود داشت، محیط بغداد رو اون قدر برای خلیفۀ بعدی یعنی معتصم، ناامن کرد که تصمیم گرفت در سال ۲۲۱ قمری پایتخت رو به سامرا منتقل کنه. بنابراین از زمان معتصم که هشتمین خلیفۀ عباسی بود تا زمان معتضد که شانزدهمین خلیفه بود، سامرا پایتخت عباسیان شد و این موضوع باعث شد ثروت و مکنتی که ایران زمین برای خلفای عباسی به ارمغان آورده بود، صرف ساختن و توسعۀ سامرا بشه.
بعدها جابهجایی پایتخت از سامرا به بغداد باز هم دلایل سیاسی داشت. تو ایران صفاریان، قدرت بسیار پیدا کرده بودن و یه بار در زمان خلیفه معتمد، پدر همین خلیفه معتضد نزدیک بود یعقوب لیث صفاری کارشون رو یکسره کنه. این قضیه اون قدر روزگار رو بر خلفای عباسی تیره و تار کرد که تصمیم گرفتن باز از بغداد سکان حکومت رو در دست بگیرن چون اون جا استحکامات بیشتری داشت و از نظر سوقالجیشی هم دست نیافتنی تر بود. به هر حال بازگشت خلفا به پایتخت قدیم، شروع دوبارهای بود برای رونق گرفتن این شهر. تو این دوران هم هنرهای گوناگونی که در تزئینات بناها به کار میرفت، همه تقلیدی از هنر ساسانی بود. نقاشیها و گچبریها، طاقچههای گچی، سرستونها و پارچههای گلدوزی شده، همه اشون وامدار سبک هنر ساسانی بود. همونطور که سبک نقاشی بغداد که بعدها به وجود اومد هم از هنر مانوی تقلید شده بود.
به قدرت رسیدن سامانیان در ایران شرقی تا اندازۀ زیادی خیال خلفای عباسی رو از خطری که حکومت های ایرانی براشون داشتن، راحت کرد. چون سامانیان خودشون رو تابع خلیفه نشون میدادن و بر عکس صفاریان هرگز به سمت غرب قلمرو ایران زمین، حرکت نکردن.
آل بویه در بغداد
با قدرت گرفتن دیلمیان تو غرب و مرکز ایران و به حاشیه رفتن سامانیان، دوران تازهای در حیات سیاسی خلفای عباسی و شهر بغداد آغاز شد. دیلمیان بر خلاف سامانیان به دنبال استقلال کامل و تسلط بر همۀ ایران و از جمله بغداد بودن و این خواب راحت رو از چشمهای خلفای عباسی گرفت. در واقع دیگه بعد از به قدرت رسیدن دیلمیان حکمروایی خلفا به شکل مستقل، معنی خاصی نداشت. میگن، راضی بالله، آخرین خلیفهای بود که به تنهایی خلافت کرد و بعدش، دیلمیان یا آل بویه، در امر حکومتداری باهاشون سهیم شدن و حتی می شه گفت دست بالا رو داشتن. خلافت اون قدر تو موقعیت ضعیفی قرار گرفت، که احمد آل بویه که از قضا خلیفه مستکفی بهش لقب معزالدوله و مقام امیرالامرایی رو داده بود، همین خلیفه مستکفی رو دستگیر میکنه و میندازدش تو زندان. بعد هم به جاش یه خلیفهٔ دیگه به نام مطیع بالله نصب میکنه، خلیفهای که هیچ اختیاری تو حکمرانی نداشته و کاملا مطیع بوده. حالا همین خلیفه مستکفی، کسی بود که دستور داده بود یه تخت در کنار تخت خودش برای معزالدوله بسازن تا وقتی خلیفه رو تخت میشینه، اون هم کنارش بشینه. براش گردنبند و نشونههای دیگهٖ سلطنت و یه پرچم خاص هم تهیه کرده بودن تا وقتی رو تخت میشینه، چیزی از خلیفه کم نداشته باشه. از اون زمان رسما آل بویه تو حوزهٔ سیاسی خلفا، حکمرانی میکردن و به قول ابن خلدون تو این زمان خلافت برای عباسیان لفظی بود بدون معنی.
حضور دیلیمیان که شیعه مذهب بودن در بغداد باعث قدرت گرفتن پیروان این مذهب و افزایش حضور اونها در عرصههای اجتماعی و مذهبی شد و این مسأله به بروز اختلافات بسیاری بین شیعه و سنی، که سنیها، اغلب ترک نژاد بودن، منجر میشه. به طوری که گاهی اوقات، کار به آتیش زدن و ویران کردن محلهها یا غارت خانهها و دکانها، میکشیده. در واقع تو این دوران شیعیان امکان ابراز عقایدشون رو پیدا کرده بودن و کشمکشهای مذهبی، هر از گاهی شهر رو دچار آشوب و خرابی میکرد.
حضور امرای دیلمی در بغداد که به دنبال زنده کردن شکوه گذشتۀ ایران بودن، چهرۀ این شهر رو عوض کرد. گفته میشه عضدالدولهٔ دیلمی میخواست بناهایی رو در شهر ایجاد کنه که شبیه بناهای شیراز باشن. برای همین هم به قصرهای متعدد بغداد، رنگ و حالت ایرانی داد. پردههای زربفت، فرشهای نفیس و تزئیناتی که همشون، یادآور دوران ساسانی بود، به این شهر جلوهٖ شهرهای ایرانی رو بخشیده بود.
یکی از چیزهایی که عباسیان از همون اول به تقلید از شاهان ایرانی توی بغداد ساخته بودن باغ وحش بود. یعنی حیوانات وحشی رو از جاهای مختلف دنیا میآوردن و در باغ وحش قصر، نگهداری میکردن. تو دوران عضدالدوله این باغ وحش و باغهای دیگهٔ بغداد هم خیلی توسعه پیدا کردن. مثلا در بوستان کاخی به نام اترجه، جزیرهای ساخته بودن و تو این جزیره یه درخت طلاکار بود که روی شاخههاش پرندههایی از طلا و نقره و جواهر قرار داده بودن. درسته شبیه قصههاست اما توی تاریخ ثبت شده.
از بناهای بسیار مهم دوران عضدالدوله، بیمارستان عضدی بود که با الهام از مدرسهٖ جندی شاپور ساخته شد و بزرگترین بیمارستان زمان خودش در جهان بود. طرح بیمارستان جوری بود که برای هر بیماریای تالاری جداگانه ساخته بودن و از پزشکان مجرب تو رشتههای مختلف دعوت به کار شده بود. بعد از شروع به کار بیمارستان عضدی و تجمع پزشکان و داروسازان و پرستاران، بغداد از نظر پزشکی پیشرفت زیادی کرد و از سراسر جهان متمدن اون روزگار، دانشمندای زیادی برای آموزش یا تجربهٔ علم پزشکی به بغداد می اومدن.
تداوم حضور آل بویه در بغداد بعد از عضدالدوله تغییراتی کرد و از اون به بعد به جای پادشاه دیلمی، ولیعهدش توی بغداد ساکن میشد، اما همچنان ادارهٔ امور در دست شاهزادگان دیلمی بود و خلیفه نقشی تزئینی در ادارهٔ امور داشت. جالبه که یکی از این خلفا، یعنی القائم بامرالله به یکی از این شاهزادهها، یعنی جلال الدولهٔ دیلمی لقب شاهنشاه رو داده بود. نتیجۀ حضور دیلمیان تو بغداد این بود که در نیمهٔ دوم و اواخر قرن چهارم هجری، بغداد آبادترین شهر در بین شهرها بود و جایگاه علما و فرهنگ و بازرگانی و ثروت شناخته میشد. بیاید ببینیم، تو این دوران از بغداد به جاهای دیگه، چی صادر می شده؟ جامههای پنبهای و ابریشمی، ابریشم، آبگینه یا همون شیشه، انواع روغن و شربتهای گوناگون و معجونهای متفاوت. خلفایی که زیر فرمان آل بویه حکومت کردن، مطیع، طائع، قادر و قائم بودن.
بغداد سلجوقی
با پایان گرفتن کار سلسلۀ آل بویه به دست سلجوقیان، کار برای ایرانیان سخت شد. چون برعکس آل بویه که ایرانی نژاد بودن و به دنبال تجدید حیات شاهنشاهی ساسانی، سلجوقیان ترک نژاد بودن و از ماورای جیحون به داخل ایران لشکر کشیده بودن. از این به بعد ایرانیها دو تا کار سخت داشتن. یکی ایرانی کردن این قوم و تعدیل اقدامات خشن اونها و از طرف دیگه نبرد قدرت با عباسیان. البته در هر دوی اینها تا اندازهٔ زیادی موفق شدن. اولیش رو با همون تدبیری که با هر قوم مهاجمی مواجه میشدن به سرانجام رسوندن و در دومی هم خود سلجوقیان به کمک ایرانیها اومدن. یعنی همون سیاست آل بویه رو در روبهرو شدن با خلفای عباسی دنبال کردن. یعنی استقلال طلبی و بیرون کشیدن حکومتشون از زیر یوغ حکومت عباسی. طغرل سلجوقی همون اول کار میخش رو محکم کوبید. به خلیفه گفت در خطبه به او لقب سلطان بده و بعد هم وارد بغداد شد و شهر رو تصرف کرد. طغرل سلجوقی بعد از ورود به شهر لقب رکن الدوله و ملک المشرق و المغرب رو به همراه هفت خلعت سیاه که نشونهٔ عباسیان بود از خلیفه گرفت و دختر خلیفه رو هم به همسری خودش درآورد و به تبعیت از آل بویه، یک تخت کنار تخت خلیفه برای خودش علم کرد. باز هم دو پادشاه در یک اقلیم گنجیده بودن. در این زمان بُرده (عبا) و عصای پیامبر اسلام هم که عباسیان از امویان گرفته بودن و نشونه و علامت مشروعیتشون بود و نسل به نسل بینشون رد و بدل شده بود، افتاد دست سلجوقیان.
در دوران سلجوقی، باز هم حضور و تسلط ایرانیان بر دستگاه دیوانی کشور، به کمک پادشاهان این سلسله اومد و شیوۀ حکمرانی ایرانشهری، خیلی زود، شد بنای ادارۀ کشور. در واقع، سلجوقیان هم خیلی زود فهمیدن اگه بخوان تو این کشور گسترده و پیچیده حکومت کنن، چارهای ندارن جز بازگشت به سنتهایی که هزاران سال، تو این مملکت سابقهٔ موفق داشته. میدونیم وزیران ایرانی بر وزرای خلفا، برتری داشتن. اینو از لقبهایی که به این وزرا می دادن، می شه فهمید. به وزرای پادشاهان سلجوقی، تاج الوزرا و وزیرالوزرا، لقب میدادن و به وزرای خلفا، که تازه اونها رو هم سلجوقیان تعیین می کردن، عميد الرُّؤسا و رئیس الرُّؤسا. این کار اون قدر بالا گرفت که تو زمان ملکشاه سلجوقی، که قدرتمندترین پادشاه سلجوقی بود، وزیرش خواجه نظام الملک، هم وزیر پادشاه بود و هم وزیر خلیفه. شحنهٔ بغداد هم که مهمترین شغل نظامی دم و دستگاه عباسی بود از طرف سلجوقیان انتخاب میشد.
از تاثیرات خواجه نظام الملک توی بغداد، رونق گرفتن دوبارهٖ بیمارستان عضدی بود که در زمان طغرل، دچار مشکلاتی شده بود. تو این زمان، علاوه بر ترمیم بازار داروفروشان که کنار بیمارستان بود، صد کشتی به حمل و نقل بیماران اختصاص پیدا کرد و یه بار دیگه، پزشکان و پرستاران و فراشان و آشپزهای زیادی برای کار تو بیمارستان استخدام شدن.
در همین زمان به دستور ملکشاه و به ابتکار خواجه نظام الملک، معروفترین مدرسۀ جهان یعنی مدرسۀ نظامیه در بغداد ساخته شد و از اون به بعد به محل تجمع دانشمندان بدل شد به طوری که به تدریج شش هزار نفر شاگرد و مدرس توش، جمع شدن.
بعد از این مدارس بسیاری تو بغداد ساخته شدن که یکی دیگه از معروفترینهاش مدرسهٔ تاجیه بود. خود این اسم هم جالبه، اگه به اصفهان و مسجد جامع عتیق رفته باشید حتما دو تا گنبد مسجد، نظرتون رو جلب کرده، اولی گنبد خواجه نظام الملک و دومی گنبد تاج الملک در شمال، که تاج الملک، وزیر سلجوقیان بعد از خواجه نظام الملک و برای رقابت باهاش اونو ساخته. حالا تو بغداد هم بعد از مدرسه نظامیه که با حمایت خواجه نظام الملک درست شده بود، مدرسه تاجیه با حمایت تاجالملک ساخته شد.
در زمان ملکشاه، وضعیت خلفای عباسی در بدترین شکل ممکن بود. خلیفه المقتدی بالله برای این که کمی آب رفته رو به جوب برگردونه با برگزاری یه مراسم عروسی بسیار مجلل با دختر سلطان ملکشاه سلجوقی ازدواج میکنه. اما به دلیل بالا گرفتن دشمنی خلیفه با سلطان، این ازدواج چندان دوام نمییاره و شاهزاده خانم برمیگرده به اصفهان که تختگاه ملکشاه بود. ملکشاه چنان در کار دشمنی پیش میره، که بغداد رو به پایتخت زمستانیش تبدیل میکنه و کلی برای خودش اونجا ساخت و ساز میکنه و به خلیفه هم میگه تو باید شهر رو ترک کنی و بری یه جای دیگه. نقشهٔ ملکشاه این بود که نوهٔ خودش که از نسل دختر خلیفه بود رو به جای خلیفه به خلافت بنشونه که البته با مرگ ملکشاه به دست اسماعیلیان این نقشه، نقش بر آب میشه.
بعد از ملکشاه سلجوقی و وزیر قدرتمندش خواجه نظام الملک که هر دو به دست اسماعیلیان کشته شدن، قدرت سلسلۀ سلجوقی رو به افول رفت. با این حال دستگاه خلافت عباسیان اونقدر ضعیف شده بود که با وجود اختلافات بسیار در بین سلجوقیان باز هم خلفا مثل بازیچهای در دست امرای سلجوقی ساکن بغداد بالا و پایین میشدن. تو زمان جانشینان ملکشاه چند بار اختلاف بین خلیفهٔ عباسی و شاه سلجوقی به جنگ و نبرد منجر شد که این قضایا ویرانیهای زیادی رو در بغداد به بار آورد.
یه نکتۀ جالب دیگه این که، خلفای عباسی از زمان خلیفه الراشد بالله، سیامین خلیفۀ عباسی به بعد، که در جنگ با سلجوقیان شکست خورده و آواره شده بود و به دست اسماعیلیان ترور شد، خودشون رو از مردم مخفی نگه میداشتن و جلوی چشم مردم نبودن.
تو این زمان، یکی دیگه از مشکلات خلفا، جنگهای فرقهای بود که هر چه قدر از قدرت و اقتدار سلجوقیان کم میشد به شدت این جنگ و جدالها، اضافه می شد. دلیل این جنگها تکثر جمعیتی شهر بغداد بود که از اقوام، نژادها، ادیان و مذاهب مختلف، تشکیل میشدن. این شورشها فقط مخصوص مسلمانان نبود و پیروان ادیان دیگه رو هم شامل می شد.
یکی دیگر از عواملی که معمولا خسارتهای زیادی به بغداد میزد طغیان رود دجله بوده که هر یکی دو سال یه بار، خسارت زیادی به محلههای مجاور و بناهای اون، وارد میکرد.
مقتدی، مستظهر، مسترشد، راشد، مقتفی، مستنجد و مستضی خلفایی بودن که زیر فرمان سلجوقیان حکمرانی میکردن.
آخرین بارقهٔ شکوه بغداد
شاید بشه گفت آخرین بارقۀ عظمت و شکوه بغداد که یاد و خاطرۀ روزگاران افسانهایش رو دوباره زنده کرد، همزمان باشه با خلافت الناصرلدینالله، سی و چهارمین خلیفۀ عباسی. البته مهمترین دلیل قدرت گرفتن این خلیفه، فروپاشی سلجوقیان بود و به قدرت رسیدن خوارزمشاهیان که در بخش شرقی ایران زمین ظهور کرده بودن و هنوز تهدیدی برای غرب به حساب نمیاومدن. علاوه بر این بعد از مدتها خلیفهای عاقل، سیاس و قدرتمند در این جایگاه قرار گرفته بود. ناصر با ایجاد یک سیستم جاسوسی بسیار قوی و منظم، شهرها و مناطق تحت نظارتش رو مدیریت میکرد. گفته میشه این دم و دستگاه، اون قدر دقیق بود که مردم فکر میکردن خلیفه با ارواح و اجنه ارتباط داره. این اقتدار خلیفه علاوه بر سر و سامان دادن به کشکمشها و اختلافات فرقهای و مذهبی، باعث شد بغداد یه بار دیگه رونق بگیره و بناهای زیادی مثل مسجد، مدرسه، خانقاه، کاخ و بیمارستان تو شهر ساخته بشه. نکتهٔ جالب این که تو این زمان به دلیل گرایش ناصر به مذهب شیعه، مثل دوران آل بویه، باز شیعهها توی شهر قدرت گرفته بودن.
از نشانههای سیاس بودن خلیفه ناصر این که با اختلاف انداختن بین رقبای سیاسیش، یعنی سلجوقیان و خوارزمشاهیان، باعث دوام خلافت خودش شد. برای مثال به اتابک قزل ارسلان سلجوقی کمک کرد، که طغرل سوم سلجوقی رو مغلوب کنه. بعدها هم که خوارزمشاهیان قوت گرفتن و شروع کردن به تهدید بغداد، غوریان رو بر ضد اونها تحریک می کرد و با تضعیف خوارزمشاهیان، زمینه رو برای حملهٔ مغول آماده کرد. این غوریان یه دولتی بودن تو مرکز افغانستان الان.
بعدها وقتی اختلاف بین خلیفه ناصر و محمد خوارزمشاه زیاد شد، حتی از مغولها تقاضای کمک میکنه و به چنگیز خان نامه مینویسه تا تشویقش کنه به سرزمینهای اسلامی بیاد و بهش وعده میده برای سرکوب خوارزمشاهیان کمکش کنه. موضوعی که اگر چه باعث حملهٔ مغولان به خوارزمشاهیان نشد، اما بعدها به شدت دامن خلافت عباسی رو گرفت و سرنگونش کرد و تو این حریق بنیانسوز، بغداد زیبا و افسانهای هم نابود شد. به طوری که وقتی ابن بطوطه، جهانگرد مشهور مراکشی در اواخر دورۀ ایلخانی ، بغداد رو میبینه، بیشتر بناهاش ویران شده.
همۀ تاریخ نویسان و سفرنامهنویسان، در این موضوع اتفاق نظر دارن که بغداد از زمان شکلگیریش تا پایان حکومت خلافت عباسی، شهری آباد، ثروتمند و باشکوه و به عبارت دیگه موجب رشک همۀ پادشاهان جهان بوده. به جرأت میشه گفت، این شهر زیر سایهٔ نقاب اسلامی و عربیش، روحی ایرانی داشته، از همون ابتدا که به تقلید از مدائن و به خصوص تیسفون شکل گرفت تا بعدها که آل بویه و سلجوقیان، سعی کردن هر چی بیشتر تبدیلش کنن به یه شهر ایرانی. علاوه بر این بیش از نیمی از کارگزاران سیاسی، دانشمندان، روحانیون، صنعتگران و هنرمندان این شهر ایرانی بودن. تجمع صنعتگران و بازرگانان و حاصلخیزی زمینهای اطراف دجله، این شهر رو بسیار ثروتمند کرده بود. قرار گرفتن این شهر تو مسیر راه ابریشم، باعث میشد محل اتصال شرق و غرب عالم باشه و انواع کالاهای نفیس و ارزشمند توش خرید و فروش بشه. به همین دلیل هر چه قدر به عمر شهر اضافه میشد، به تعداد دروازهها و محلههاش هم اضافه میشد. وقتی دوران خلافت عباسی به سر رسید بغداد چندین و چند کاخ، دروازه، مسجد جامع، پل، رباط، دروازه و بیمارستان و حمام و بازار و سازماندهیای خاص و ویژه برای کشتیرانی روی دجله داشت و همهٔ اینها در اوج شکوه و عظمت و زیبایی بودن.