جان من عزم بخارا میکند
سرگذشت بخارای شریف، یادگاری زنده از تاریخ جاده ابریشم

یاد و خاطره بخارا برای ایرانیان
راه ابریشم مادر بسیاری از کهنترین و باشکوهترین شهرهای ایران زمینه. شهرهایی که هر کدوم تاریخ و سرگذشتی دارن و برای ما یادآور هزاران خاطرۀ زیبا هستن. در این قسمت میخوام براتون دربارۀ یکی از این شهرها بگم. شهر بخارا با یادهای دلانگیزی که در هر ایرانیای زنده میکنه.
اسم بخارا رو خیلی از ما برای اولین بار توی یکی از معروف ترین ابیات حافظ شنیدیم همراه شهر همزادش.
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم، سمرقند و بخارا را
اما اون افسون و جادویی که این بیت در ما ایجاد میکنه، اون حس اشتیاق برای دیدار و شناخت این دو تا شهری که ندیدیمشون، اما مثل یه آشنای عزیز سفر رفته، بهشون دلبستهایم، از شعر حافظ و دوران حافظ هم، فراتر میره. شعرحافظ در ما حس آشنایی رو بیدار میکنه که انگار، دلمون غَنج میزنه برای دیدن دوباره سمرقند و بخارا، درحالی که شاید اصلا ندونیم این دو تا شهر الان تو کدوم کشور قرار گرفتن. حالا واقعا از کی ما با این شهرها آشناییم؟ این جاست که مجبوریم به وجود پیوندهای تاریخی و فرهنگی ایمان بیاریم. پیوندهایی که حتی با گذشت هزاران سال و رخ دادن هزاران اتفاق که باعث جدایی مرزهای سیاسی و آدمهای داخل اون مرزها شده، هنوز میتونه مردم یک تمدن رو به یاد هم بندازه و برای دیدار همدیگه، مشتاق کنه. یه اشتیاق دو طرفه است مثل دلدار و دلدادۀ دور افتاده از هم!
چاره ای نیست. ما باید دوباره همدیگه رو پیدا کنیم، کشف کنیم و به هم کمک کنیم تا فرهنگ مشترکمون یه بار دیگه جون بگیره. حاشیه رفتن بسه. می خوام براتون از بخارا بگم.
بخارای سامانیان
بخارا در طول تاریخ، دورانهای شکوه و افول زیادی داشته. شاید درخشانترین دورهای که این شهر در همۀ تاریخش تجربه کرده، زمانی باشه که به پایتختی سامانیان دراومد. سامانیان مقتدرترین حکومت ایرانیای بودن که بعد از حملهی اعراب به ایران روی کار اومدن و دو قرن، با شکوه و جلال بر بخش زیادی از خراسان اون روزگار و فرارود و ایران شرقی حکومت کردن. به دلیل علاقهی خاندان سامانی به فرهنگ ایرانی، بخارا در زمان پایتختی به یکی از مهمترین ارکان پرورش ادیبان و شعرا و اندیشمندان و دانشمندان، بدل شد. شهری شد که توش رودکی رشد کرد و ابن سینا متولد شد. در سایۀ امنیت، آرامش و رفاه دوران سامانیان، بزرگان و اهل فضل تونستن شکوه گذشته فرهنگ ایرانی رو یه بار دیگه برگردونن. شاید کاری مثل شاهنامۀ فردوسی حاصل همین نیاز به باز زنده سازی فرهنگ گذشتگان بوده. مثل یه آینهای که باید «منهای» ایرانی یه بار دیگه خودشون رو توش میدیدن و میشناختن تا بتونن بلند شن.
سامانیان سرمایهگذار اصلی بازتعریف هویت ایرانی بودن. ابن سینا دربارۀ یکی از کتابخونههای سامانیان میگه: کتابخونه، حجرههای زیادی داشت و در حجرهها، صندوقهایی پر از هر نوع کتاب. کتابهایی که حتی اسمشون هم برای بسیاری، نا آشنا بود و بعد از اون هم چنین کتابخونهای در هیچ شهری دیده نشد.
رونق و آبادانی و فر و شکوه بخارا، در زمان سامانیان اون قدر زیاد بود، که این شهر با پایتخت عباسیان یعنی شهر بغداد، در غرب ایران زمین، برابری می کرد. در واقع گفته میشه شاهان سامانی قصد داشتن با پیروی از ساسانیان، بخارا رو به شهری با عظمت تیسفون تبدیل کنن.
چنین عزم و ارادهای باعث شد، حتی بعد از فروپاشی سامانیان و تا قرنها بعد، بخارا، همچنان مرکزیت علمی و فرهنگیش رو حفظ کنه و به دلیل وجود مدارس، مراکز علمی و فرهنگی و حضور افراد بزرگ و برجسته، به « بخارای شریف» مشهور بشه.
آرامگاه امیر اسماعیل سامانی
از مهمترین بناهایی که خوشبختانه هنوز هم از عهد سامانی، در شهر بخارا باقی مونده، آرامگاه امیر اسماعیل سامانیه که از شاهکارهای معماری ایرانی در قرن چهارم خورشیدی به حساب می یاد. بنا، آجرکاری بسیار زیبایی داره و سبک معماریاش به آتشکدههای ساسانی شبیهه. یعنی یک بنای چهار طاقی مربعی نه چندان بزرگ، که بالاش یه گنبد قرار داره.
دلیل این که این بنا بعد از گذشت قرنها و حوادث بسیار هنوز سالم مونده، اینه که در سال ۱۹۳۰ یک باستانشناس روس اون رو از زیر چند متر گل و لایی که چندین قرن در زیرش مدفون بود، بیرون کشید و بلافاصله بعدش، مرمت بنا شروع شد. در گرداگرد آرامگاه، باغ مصفایی درست کردن که امروز تفرجگاه مردمه. مردم بخارا معتقدن هر کسی سه بار دور این مقبره بگرده و آرزویی بکنه حتما آرزوش برآورده میشه. این نشون میده، که شاهان سامانی هنوز، در حافظۀ مردم، مقدسن. دلیلش هم یقینا به شیوۀ حکمرانیشون بر میگرده، که از شکل حکمرانی ایرانشهری، الگو گرفته بودن و مبنا و اساسش عدالت ورزی و دادگری بوده.
گفته میشه برای استحکام بنای آرامگاه، در ساخت آجرهاش، از شیر و تخم مرغ، استفاده شده که آدم رو یاد شیوۀ ساخت بناهای دورۀ ساسانی میاندازه. وقتی روسها میخواستن بنا رو مرمت کنن، از همین شیوه استفاده کردن و به همین دلیل، بخش های مرمت شده، تفاوت چندانی با قسمتهای دیگه نداره.
راستش مهمتر از معماری بنا، شخصیت امیر اسماعیل برام جالبه و فکر میکنم صفتهای جذاب آدم ها است که شخصیتهای تاریخی رو به شخصیتهای اسطورهای تبدیل میکنه. قصه از این جا شروع میشه که دو تا برادر بودن یکی نصر و اون یکی اسماعیل. نصر بزرگتر بود و حاکم کل سامانیان در سمرقند. بخارا، اون دوران خیلی سر و صاحبی نداشت. از نصر میخوان براشون یه حاکم، بفرسته. نصر برادرش، اسماعیل رو میفرسته. ولی خیلی به اسماعیل باوریم نداشته، یعنی فکر میکرد هنوز بچه است. اسماعیل از خودش جربزه نشون میده و اوضاع به هم ریختۀ بخارا رو سر و سامون میده. اسماعیل به خاطر دزدیهایی که از شهر شده بود و مشکلاتی که مردم باهاش دست به گریبان بودن، اون سال از گرفتن مالیات صرف نظر میکنه، ولی این رفتار به مذاق برادرش یعنی نصر خوش نمییاد. بعد از چند بار رفت و برگشت و اخم و تخم، نهایتا نصر عدم ارسال مالیات رو، سرکشی اسماعیل نسبت به خودش، قلمداد میکنه و تصمیم میگیره به بخارا لشکر بکشه. اسماعیل هم در عمل انجام شده قرار میگیره و چارهای به جز مقاومت در مقابل برادرش نمیبینه. جنگ در میگیره، تو یه سکانسی از این داستان یه دفعه اسماعیل و نصر تنها میشن. در حالی که نصر با اسب در حال فرار بود و اسماعیل تعقیبش میکرد. در نهایت اسماعیل به نصر میرسه. نصر که کار خودش رو تمام شده میبینه از اسب پیاده میشه و سرش رو به حالت سجده جلوی اسماعیل قرار میده تا طبق قواعد جنگی اون زمان، اسماعیل سر، از تنش جدا کنه.
اسماعیل بلندش میکنه و بهش احترام میگذاره و میگه تو قبل از هر چیز برادر منی و روی همدیگر رو میبوسن. البته اسماعیل بهش میگه چون خودت جنگ رو شروع کردی و من پیروز شدم، نمیتونم دوباره اجازه بدم قدرت همچنان به شیوۀ قدیم، دستت باشه و قرار میشه، مرکز سامانیان از سمرقند به بخارا منتقل بشه و امیر اسماعیل به عنوان حاکم کل سامانیان تاجگذاری کنه و نصر تا وقتی زنده است، به عنوان حاکم سمرقند در کاخش بمونه.
خلاصه این داستان و داستانهای شبیه اینه که باعث میشه این بنا یعنی مقبره امیر اسماعیل، برام ارزشش از تنها معماری، فراتر بره.
بخارا در اساطیر
اگر چه سامانیان، بخارا رو به شهری افسانهای بدل کردن، اما ردپای افسانهها در بخارا به خیلی پیشتر از حضور سامانیان، برمیگرده. در بیتی از شاهنامه ساخته شدن آتشکده و کاخهایی در بخارا، به تور پسر فریدون نسبت داده شده. در بعضی روایتها هم اومده، که شهر بخارا رو افراسیاب بنا کرده. افراسیاب، پادشاه بزرگ توران زمین و دشمن قسم خورده ایرانیان بود. اما وقتی سیاوش، پسر کیکاووس و ولیعهد ایران به سرزمین توران رفت، حکومتِ بخشی از سرزمینش رو به سیاوش داد و دخترش، فرنگیس رو به عقدش درآورد. سیاوش شهری در اون منطقه بنا کرد به اسم سیاوشگرد، که بعضیها معتقدن همون بخاراست. مردم بخارا به این موضوع اعتقاد دارن. سیاوش که مورد ظن افراسیاب قرار گرفته بود، در سیاوشگرد به فرمان افراسیاب کشته میشه، و مردم بخارا هنوز مراسم سوگ سیاوش رو، هر نوروز، پیش از طلوع خورشید در ورودی ارگ این شهر برگزار و به یاد سیاوش شمع روشن میکنن.
در باور مردم بخارا، ارگ بخارا ، همون سیاوشگرده. میگن که سیاوش، بعد از دیدن دختر افراسیاب، یعنی فرنگیس، دل بهش میبنده. افراسیاب برای ازدواج اونها یه شرط میذاره. شرطش این بوده که سیاوش برای دخترش خونهای محصور، در پوست یه گاو بسازه، شرطی که ناممکن به نظر می رسیده. ولی سیاوش خردمند پوست گاو رو رشته رشته میکنه و اون رشتهها را به هم گره می زنه و در محیط ایجاد شده، این ارگ را بنا میکنه.
همینطور بنا بر افسانهها، جنازۀ سیاوش بعد از کشته شدن در قسمت شرقی ارگ، که به دروازۀ غوریان یا کاهفروشان معروفه، دفن میشه.این دروازه الان تخریب شده.
باستان شناسان، تاریخ بنای ارگ رو، قرن سوم قبل از میلاد تخمین زدهان. اما در طول تاریخ، این بنا بارها ویران، و دوباره ساخته شده. طبق اسناد تاریخی تا زمان حمله ارتش سرخ شوروی به این شهر و بمباران هواییش در سال ۱۹۲۰ میلادی، ارگ بر پا بوده و محل استقرار امیران بخارا.
بخارا در دوره باستان
اگر بخوایم به شکل دقیق به پیشینۀ پدید اومدن بخارا اشاره کنیم باید به زمانی برگردیم که اقوام کوچگرد آریایی به سرزمین سغد مهاجرت کردن. به دلیل شرایط خاص جغرافیایی، امکان حفاری های خیلی عمیق در این منطقه نیست. اما آثاری از عصر مفرغ، متعلق به هزارۀ دوم پیش از میلاد، تو این ناحیه کشف شده، که از قدمت سکونت انسان، حکایت میکنه. در واقع بخارا یکی از آبادیهای بیشماری بوده که در عهد باستان در دهانۀ رود زرافشان شکل گرفت.
نام بخارا تو کتیبۀ بیستون نیومده، ولی از اونجا که اسم سُغد تو این کتبه هست و بخارا بخشی از سُغد بوده، میشه نتیجه گرفت که در زمان هخامنشی، بخارا بخشی از ایران هخامنشی بوده .
بعد از حملۀ اسکندر به ایران زمین، بخارا مثل بقیه شهرهای فرارود، به تصرف مقدونیها دراومد، اما مقدونیها نتونستن مدت زیادی اونجا بمونن. با قدرت گرفتن اشکانیان در ایران، ایالت سغد برای مدتی دوباره جزوی از ایران شد. در قرن اول میلادی عملا کوشانیان بر منطقۀ سُغد حاکم شدند. از حدود نیمۀ قرن دوم پیش از میلاد ما یه موج مهاجرت آریاییهای شرق اقصا یا ترکستان چین امروزی به سمت سیری دریا و آمودریا و نهایتا افغانستان امروز رو داریم. این مردم مهاجر، حاکم سرزمینهای جدید شدن و حکومت کوشانیان رو شکل دادن.
راستی شنیدین میگن اقصای عالم، اقصا یه جاییه تو کشور چین فعلی. یه جایی تو شرق منطقه لاداخ یا اونجا که چین با هند و پاکستان هم مرز میشه.
در دورۀ حکومت کوشانیان، دین بودایی تو فرارود و چین گسترش پیدا کرد. کتیبههای بوداییای که باستانشناسان کشف کردهان، نشون میده که، کوشانیان بر بخارا تسلط داشتهان. در واقع کهنترین آثار مربوط به سکونت انسان در ناحیۀ بخارا هم که تا حالا کشف شده، از همین دوره بوده، و این نشون میده گرچه بخارا از گذشتههای دورتر وجود داشته، اما از اواخر قرن پنجم میلادی رونق پیدا کرده و به یکی از شهرهای مهم منطقه بدل شده.
شوانزانگ، راهب بودایی که در قرن هفتم میلادی از فرارود دیدن کرده از بخارا در سفرنامهاش نام برده، گو این که به بخارا سفر نمیکنه و مسیرش رو از سمرقند به سمت جنوب، یعنی شهر سبز و ترمز، ادامه میده. البته این زمانیه که بخارا دولتی دستنشانده و خراجگزار خاقانات ترک غربی داره.
بعضی از محققان معتقدن ریشۀ نام بخارا کلمهی ویهاره. این واژۀ سانسکریت به دیرهای بودایی گفته میشد. گفته میشه بخارا به دلیل وجود دیرهای بودایی زیادی که در اون وجود داشت، به این نام مشهور شده بود.
عطاملک جوینی هم دربارهی وجه تسمیهی بخارا مینویسه:و اشتقاق بخارا از بخار است که به لغت مغان، مجمع علم باشد و این لفظ به لغت بتپرستان اُیغُور و خَتای، نزدیک است که معابد ایشان را که موضع بتان است، بخار گویند.
بعد از فتح شاهنشاهی کوشانی به دست ساسانیان، دولت ساسانی به مدت یک قرن ایالت سغد رو زیر فرمان خودش داشت اما در نهایت با حملات هپتالیان ، اون را از دست داد.
هپتالیان یا هونهای سفید، احتمالا نوادگان مردم ایرانیتباری بودن که در غرب چین امروزی و شرق فرارود به دامداری و کوچگردی مشغول بودن اما به تدریج، اقوام بیابانگرد ترک و مغول آلتایی زبان، اونها رو به جنوب و جنوبغربی محل سکونتشون، هل دادن. اونها حکومتهایی در این مناطق تأسیس کردن. هپتالی ها معمولا به مرزهای ایران حمله می کردن و برای حکومت مرکزی و شهرهای مرزی ایران، مزاحمت ایجاد می کردن. برای همین هم حکومت ساسانی در زمان خسرو انوشیروان به کمک گوک ترکها یا همون خاقانات ترک غربی که مجموعهای از عشایر ترک بودن، اون ها رو در سال 565 میلادی سرنگون کردن. بعد از سرنگونی هپتالیها، بخارا مثل شهرهای دیگهی ایالت سغد، دست نشاندۀ خاقانات ترک غربی شد و مرز ایران و ترکها رود آمو دریا قرار گرفت.
اسلام در بخارا
به نظر میرسه ورود اسلام به بخارا به راحتی صورت نگرفته باشه. چون قرنها بعد از ورود اعراب به فرارود، مردم این سرزمینها، هم چنان به ادیان خودشون پایبند بودن.
ابوبکر محمد نرشخی مورخ قرن چهارم هجری در کتاب معروف «تاریخ بخارا» نوشته که در بخارا بازار بت فروشی وجود داشت، که سالی دو بار در اون مردم برای خرید و فروش بت تجمع میکردن. وقتی ابوبکر محمد نرشخی از این مکان بازدید کرد، از مجاز بودن این کار تعجب کرد و از بزرگان مذهبی شهر در مورد این بُتها سوال کرد. اونها پاسخ دادن که چون ساکنان بخارا در دوران باستان بُت پرست یا بودایی بودهان، انجام چنین کاری برای اونا امری عادی محسوب میشه. یعنی مردم میتونستن به آسانی بت بخرن یا بفروشن.
بعد از حملۀ اعراب مردم این سرزمینها به ظاهر مسلمان میشدن اما هر بار بعد از عقب نشینی مسلمانان، دوباره به دین قبلیشون برمیگشتن.
قتیبه بن مسلم، اونها را سه بار مسلمون کرد اما دوباره به دین خودشون برگشتن. چهارمین بار که جنگی بزرگ درگرفت، شهر رو تصرف کرد و با زور شمشیر و خونریزی تونست اونها را مسلمون و مطیع کنه، اما عملا تا قرنها بعد، همچنان آداب گذشته در شهر جاری بود.
تسلط اعراب بر بخارا هم مثل تسلط ترکان بر این شهر بود. یعنی بخارا همچنان حاکمان محلی خودش رو داشت که دست نشاندۀ اعراب بودن. تا این که در زمان امیر اسماعیل سامانی این شهر به عنوان پایتخت سامانیان برگزیده شد و به اوج شکوه، و افتخارش رسید.
بخارا بعد از حمله مغولان
بر اساس مشاهدات ابن بطوطه، سیاح معروف مراکشی که تو قرن هشتم هجری از بخارا گذشته، شکوه و بزرگی بخارا، با حملۀ مغول از بین رفت. با هجوم مغولها به بخارا، بخش زیادی از این شهر و آثار بزرگ اون و هزاران جلد کتاب دانشمندان ایرانی، نابود شدند.
بخارا تو یک قرن به شهری متروک و مهجور بدل شد، اما پادشاهان تیموری پس از قدرت گرفتن در قرن هشتم و انتخاب سمرقند به پایتختی، به بخارا که همسایۀ سمرقند بود هم توجه کردن و این شهر در روزگار اونها بسیار آباد شد. قرار گرفتن بخارا در مسیر راه ابریشم یکی از عواملی بود که باعث میشد این شهر در زمان صلح و آرامش خیلی زود ترمیم بشه.
منارۀ کلان، یکی از دیدنیهای شهر بخارا و نشانۀ قرارگیری این شهر بر سر راه کاروانهای راه ابریشمه. منارهها در مسیر های راه ابریشم نقش راهیاب و نشان رو برای مسافران بازی میکردند. البته منار کلان، نقش دیدبانی هم داشته. همین طور، به عنوان جای خواندن اذان و گاهی هم برای اعدام مجرمان ازش استفاده میشد. این مناره در سال ۵۰۶ شمسی در زمانی که قرهخانیان بر بخارا حکومت میکردن به فرمان قزل ارسلان قراخانی، ساخته شده.
قرهخانیان یا آل افراسیاب سلسلهای ترک تبار بودن که با شکست دادن سامانیان بر بخش هایی از فرارود، از جمله بخارا حاکم شدن.
تو همون زمون در کنار مناره کلان مسجد جامع بخارا یا مسجد کلان هم ساخته شد که البته بنای اصلی اون مربوط به دوران ورود اسلام به بخارا و ساختۀدست قتیبه بن مسلم، سرداریه که بخارا رو فتح کرد. این مسجد قرهخانی در گذر زمان از بین رفت، اما در زمان تیموریان دوباره احیا شد و اون چیزی که امروز از این اثر بسیار زیبا می بینیم بیشتر نشونهای از شاهکارهای معماری ایرانی در عصر تیموریه.
بعدها و در زمان حکمرانی خانات بخارا یا حکومت شیبانیان در قرن دهم هجری مدرسهای به نام میر عرب هم در این بخش ساخته شد که مجموع این بناها رو امروز «پای کلان» میگن.
یکی از نکات بسیار جالبی که در شهر بخارا به چشم مییاد، تعداد زیاد مدارس تاریخی، توی این شهره. مدارسی مثل مدرسه میرزا الغ بیک، مدرسه کُکول داش، مدرسه عبداله خان، مدرسه مادر خان، مدرسه چهار منار و مدرسه عبدالعزیزخان.
این روند مدرسهسازی با روی کار اومدن شیبانیان، که ازبک تبار بودن و از نوادگان فرزند اول چنگیز یعنی جوجی، ادامه پیدا کرد. سرسلسلۀ شیبانیان مردی بود به نام شیبکخان ازبک، که با از بین بردن امرای تیموری، بر فرارود حاکم شد. حاکمان شیبانی، سنُی متعصب بودن و به مدرسه به عنوان نهاد علم، توجه ویژهای داشتند و با ساختن ۲۰۰ مدرسه، شهر بخارا رو به مرکزی برای آموزش مفاهیم دینی تبدیل کردن. افرادی که تو این مدارس، آموزش میدیدن، معمولا به مقام های دولتی در سلسله مراتب حکومت شیبان، میرسیدن. این همون زمانیه که در ایران صفویه داره مذهب شیعه رو جا میندازه.
پیشنهاد می کنم قصه های بیشتر در مورد شیبانی ها رو، در فصل دوم چاپارکست یعنی فرزندان جغتای (اینجا) https://www.chaparcast.com/seasons/%D9%81%D8%B1%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D8%AC%D8%BA%D8%AA%D8%A7%DB%8C بشنوید
بخارا در دست ازبکان و ارتباط با صفویه
بعضی وقتا یه شهر یادآور افرادیه که یه زمانی مهمون اونجا بودن. الزاما هم لازم نیست حتی بنایی ازشون به یادگار مونده باشه. یکی از این افراد که بخارا منو به یادش میندازه، فضل الله روزبهان خنجیه. نویسنده کتاب میهمان خانه بخارا. کتابی بسیار مشهور درباره ی تاریخ ازبکان شیبانی.
خنجی ایرانی بودش و زادهی سال ۸۳۴ شمسی در شیراز. تو جوانی به حجاز و مصر سفر میکنه و تو اونجا آموزش میبینه. وقتی به ایران برمیگرده، یه مدتی تو آذربایجان، اصفهان و کاشان زندگی میکنه اما به خاطر مطالبی که در کتاب عالم آرای امینی دربارۀ پادشاهان صفوی نوشته بود، مجبور میشه، ایران رو ترک کنه. بعد از ترک ایران به دربار شیبک خان یا محمد شیبانی میره و به خدمتش در مییاد. حتی در بعضی از لشکرکشی های ازبکان به ایران هم، شاه ازبک رو همراهی میکنه. در نهایت خنجی در ۳ اردیبهشت سال ۹۰۰ شمسی در بخارا جان به جانآفرین تسلیم میکنه .
رابطۀ صفویان و ازبکان از همون ابتدای شکلگیری هر دو حکومت خصمانه بود و جنگهای زیادی بین اونها در گرفت. یکی از دردسرهای همیشگی شاهان صفوی دفع حملهی ازبکان، به خراسان بود. تو سال ۹۷۷ شمسی ما شاهد یه چرخش قدرت در حکومت شیبانیها در بخارا هستم، تو این سال، شیبانیها که بقایای شیبک خان ازبک بودن، قدرت رو به اشترخانیان واگذار کردن. اشترخانیان در واقع حاکمان مغول هشترخان یا آستارا خان بودن که چندی پیشش به دلیل شکست از روسها به آسیای میانه فرار کرده بودن و در سال ۹۷۷ شمسی که همزمان با سال یازدهم شاهنشاهی شاه عباس کبیر صفوی در ایران میشه، تونستن بخارا رو، از دست شیبانیان در بیارن و سلسلۀ جدید خانات اشترخانی یا جانیان رو تاسیس کنن. جانی هم به این دلیل که نام پدرشون جانی بیگ خان بود.
اگه کاخ چهل ستون رفته باشید این نقش رو حتما دیدید که مربوط به پناهنده شدن ولی محمد خان اشتر خانی به دربار صفوی از دست برادرش در همون اوایل دست به دست شدن قدرته. بعدا، همین ولی محمد خان، با کمک شاه عباس میتونه حکومت بخارا رو تصاحب کنه. به هر حال بخارا دست اشترخانیان بود، تا حمله نادر شاه افشار تو تابستون سال ۱۱۱۹ شمسی به بخارا که تسخیر شد و عملا حکومت اشترخانیان خراجگزار نادر شاه افشار شد. وقتی ۷ سال بعد یعنی در ۱۱۲۶ شمسی نادر شاه کشته شد، تو بخارا یه کسی به نام محمد رحیم بیگ که قبلا مقامی شبیه وزیر داشت و با کمک نادر شاه همه کاره شده بود، خیانت کرد و عَلَم استقلال برداشت و سلسله جدید امارات منغیت بخارا رو تاسیس کرد. همین منغیتها بودن که تا دوران حمله روسها و بعدش حمله ارتش شوروی در سال ۱۲۹۹ شمسی امارات بخارا رو گردوندن. آخرین امیر منغیتها یعنی امیر عالم خان، بخارا رو ترک کرد و بعد از چندی به افغانستان رفت جایی که نهایتا مرد.
این امیر عالم خان خودش کاملا روسوفیل بود یعنی ذوب در روس ها. درواقع بعد از اشغال بخارا در ۱۹۶۸ میلادی یا ۱۲۴۷ شمسی، امیر بخارا دیگه قدرت زیادی نداشت و فقط محدوده شهر بخارا رو، میتونست به صورت خودمختار زیر نظر روسها کنترل کنه. امیر عالم خان وقتی بچه بود به سن پیترزبورگ فرستاده شد تا درس بخونه، که همین باعث شد بدجوری شیفتۀ روسها بشه.
در زمان همین امیر عالم خان، قصر ستارۀ ماه و خاصه در شمال بخارا به بهرهبرداری رسید که معماریش تقلیدی ناشیانه از قصرهای خاندان رمانف در سنپیترزبورگ بود.
روسها بعد از تسخیر امارات بخارا به سرعت تصمیم گرفتن، راه آهن رو به اونجا برسونن ولی چون، با امیر بخارا قرار گذاشته بودن وارد محدوده شهر بخارا نشن، ایستگاه راه آهن، حدود پونزده کیلومتری مرکز شهر ساخته شد، جایی به اسم «کوگون» که هنوزم تو همونجا است. این راه آهن ابزار استعمار روسها بود چون هر وقت جایی شورش میکرد، میتونستن فوری سربازهای تازهنفس، از نقاط دور تو امپراطوری تزاری رو، برای سرکوبشون بفرستن و ضمنا کمکم مهاجرهای روستبار رو به منطقه ببرن تا قدرت دست روسها بیفته.
شبکه آب رسانی بخارا
یکی از شاخصههای بسیار مهم شهر بخارا که از زمان ساسانیان تا اوایل قرن بیستم و تسلط کمونیستها بر اون، تداوم داشته، شبکهی آبرسانی این شهره، که علاوه بر تأمین آب، به شکل گرفتن منظر خاص شهر هم منجر شده.
در محدودۀ فلات ایران که سرزمین خشکیه، تأمین آب همیشه یه مسالۀ مهم بوده، که براش راهحلهای مختلفی هم، با توجه به اقلیمهای متفاوت، در نظر گرفته شده. از ساخت آب انبار و قنات یا شبکه توزیع زیر زمینی بگیرید تا احداث نهرها و شبکه توزیع آب سطحی که آب رو در بالادست از رود خونه میگرفتن، و بعد از آبیاری مزارع یا مناطق شهری، در پایین دست، به رودخونه برمیگردوندن. به این شبکه نهرهای رو زمینی تو اصفهان میگن «مادی». در بخارا هم شبیه همین کار انجام میشده، البته سالها قبل از اصفهان. درواقع یه شاخابی به نام شاهرود از زرافشان جدا شده بود و بعد در سطح شهر به کانالهای متعددی تقسیم میشد و در طول این شبکۀ آبیاری در هر محله، حوضچههایی، تعبیه شده بود که آب مصرفی مناطق شهری تو اونا ذخیره میشد و در نهایت این نهرهای شهری در انتهای شهر، به صورت زهکش به هم میپیوستن و حدود سی کیلومتری پایین دست بخارا، دوباره به زرافشان ملحق میشدن. این شبکه آبرسانی شهری شاید برای هزاران سال در بخارا کار میکرده.
نکتۀ جالب اینه که مسیرهای شهری بخارا یعنی خیابانها و کوچهها همراستا و مطابق با این شبکۀ آبی، شکل گرفتهان. از طرف دیگه مدارس، مساجد، خانقاهها، بازارها و گاهی حمامها هم در مسیر همین نهرها و در کنار همین حوضها ساخته شده بودن. میشه گفت ساختار شهر بخارا، مسیرهایی بوده، در امتداد نهرها، به علاوۀ مجموعهای از مراکز شهری در بینشون. یعنی مجموعههای مسجد، مدرسه، میدان، بازار و حوض، پیوندی زنده و ارگانیک با هم داشتن و زندگی اجتماعی مردم بخارا هم، بیشتر حول همین حوض ها شکل میگرفته.
حوضها همگی به صورت هشت ضلعی و با پلکان های سنگی ساخته میشدن و در چهار طرفشون هم درختان توت و نارون کاشته میشد. در محل ورود آب به حوض ها هم از تمثال شیر استفاده میشد که در سراسر تاریخ ایران در هنر ایرانی حضور داشته.
البته نباید این نکته رو نادیده گرفت که استفاده از آب این حوضها و نهرها برای مصارف خوراکی و شست و شو، باعث گسترش بیماریهای زیادی میشد و همین موضوع هم بهانهای شد برای حاکمان کمونیست بخارا تا در قرن بیستم، با لوله کشی آب شهری، بسیاری از این حوضها و نهرها رو بپوشونن و از بین ببرن.
در واقع در اون دوران، دهها حوض از ۱۱۴ حوض شناخته شده در بخارا، از بین رفت. مجموعۀ لب حوض پایین بخارا، که شامل بناهایی مثل خانقاه و مدرسۀ نادر دیوانبیگی و مدرسهی کوکول داشه، یکی از این حوضهاست، که هنوز هم در شهر بخارا وجود داره. این مجموعه، هم زمان با صفویه و حدود ۱۰۰ سال قبل از حمله نادر شاه، در محلۀ یهودینشین بخارا ساخته شد. هنوز هم کنیسه یهودیان بخارا در نزدیک این میدان قابل بازدیده.