خاتون بخارا در برابر سرداران عرب
تدبیر خاتون بخارا و پیروزی در برابر حمله سرداران عرب

اعراب در اندیشۀ فتح فرارود
حملۀ اعراب به منطقۀ فرارود، مثل هر بخش دیگهای از ایران زمین، یه تغییر و تحول اساسی در این منطقه و سرنوشت مردمش ایجاد کرد. اما مواجهۀ اعراب با فرارود یا به قول خودشون ماوراءالنهر، چندان آسون و بیدردسر هم نبود. مقاومت مردمی در برابر حملههای اعراب تو این منطقه، اون قدر زیاد بود که تا قرنها مسلمانان نتونستن، این سرزمین رو به شکل کامل فتح کنن. اما این مقاومتها چه طور اتفاق میافتادن و چه کسایی پرچمدار این مقاومت بودن؟
درست زمانی که اعراب داشتن بخشهای مختلف ایران زمین رو درمینوردیدن تو یه گوشه از این قلمرو بزرگ، ما یه فرمانروای زن داشتیم، که اهرم اصلی مقاومت در برابر اعراب بود. اما این زن کی بود؟ و چه سیاستی در برابر حملههای بی امان اعراب در پیش گرفت؟
در این قسمت میخوام براتون بگم که اسلام چطور به منطقۀ فرارود و به طور مشخص شهر بخارا رسید. از شخصیتی صحبت میکنم که به شکل شگفت انگیزی با تدبیر و مهارت بسیار، تونست سالها در برابر حملات اعراب مقاومت کنه و باعث بشه این منطقه، به راحتی در برابر مسلمانان تسلیم نشه و شیرازهاش از هم نپاشه. یه فرمانروای مقتدر و زیرک، زنی که به خاتون بخارا معروفه.
فرارود در زمان حملۀ اعراب
تاریخ فرارود در اواخر دوران ساسانی و در زمان حملۀ اعراب به ایران زمین، کمی مبهم و مغشوشه. یعنی خیلی واضح نیست که تقسیم قدرت، چه طوری بوده. در منابعی مثل تاریخ بخارا، نوشتۀ نرشخی اومده که در زمان خلافت ابوبکر، یعنی بین سالهای ۱۱ تا ۱۳ شمسی، حاکم بخارا فردی بوده به نام کانا بخارا خدات. این نشون میده که امرای بخارا در دهههای پایانی حکومت ساسانیان، افرادی بودهان که لقبشون بخارا خدا بوده. بخارا خدا به معنی صاحب بخاراست و احتمالا این حاکمان دست نشوندۀ ایران بودن.
به هر حال دورانی که ما داریم دربارهاش حرف میزنیم یعنی حدود سالهای 50 قمری فردی به نام بیدون مقام بخارا خدایی رو در بخارا داشته. بیدون در همین سالها از دنیا میره و چون فرزندی که باید جانشینش میشده هنوز خیلی کم سن و سال بوده، همسرش به جاش، بر تخت فرمانروایی میشینه. زنی مقتدر و با سیاست که چندین سال تلاش میکنه بخارا رو از تصرف اعراب حفظ کنه و این اولین و آخرین باریه که در بخارا زنی بر تخت حکمرانی میشینه. هرچند چنین چیزی در ایران باستان سابقه داشته و یک نفر در دوران اشکانی و دو نفر از پادشاهان ساسانی زن بودن. موزا ملکۀ دوران اشکانی و پوراندخت و آزرمیدخت، دختران خسرو پرویز، پادشاهان ایران بودن. آزرمیدخت حدود ۴۰ سال قبل از خاتون بخارا سکان شاهنشاهی ساسانی رو به دست گرفت و جالبه، در چین هم، حدود بیست سال بعد از شروع حکمرانی خاتون بخارا، بانو وو زتیان که ملکۀ چین بود به امپراطوری دولت تانگ رسید. خلاصه انگار در قرن اول هجری، دور دور خانمها بوده.
خاتون بخارا که بود؟
اصطلاح خاتون بخارا لقبیه که این فرمانروای زن در طول تاریخ بهش معروف شده. اما یقینا نامش چیز دیگهای بوده. قدیمیترین اثری که توش از این بانو نام برده شده، کتابیه به اسم اسماء المَغاتلین نوشتۀ محمد بن حبیب بغدادی مربوط به سال ۲۳۸ شمسی. محمد بن حبیب، نام خاتون رو خُنُک خاتون ثبت کرده که معنیش میشه مطبوع و خوش و تر و تازه. بعضی از شارحان مثل دکتر عبدالحسین زرین کوب این کلمه رو خِنگ برداشت کردهان که به معنی اسب سفیده. اما طبری در کتاب تاریخش نام این بانو رو قَبچ ثبت کرده که معرب کلمۀ کبکه. نام پسری که از بیدون به جا مونده بود هم طغشاد بود که مادرش تا زمان بالغ شدنش به جاش حکومت کرد.
البته قرار گرفتن یک زن در مقام بخارا خدایی اون قدرها هم کار آسونی نبوده. یکی از دلایلی که باعث شده این زن رو بسیار مقتدر و مدبر بدونیماینه که، جانشینی همسرش براش، دشواریهای زیادی داشت. اولین مشکل خاتون این بود که وقتی حاکمان سرزمینهای مجاور دیدن که یه زن، حکمرانی بخارا رو بر عهده گرفته و ولیعهد هم خیلی کوچیکه، طمع کردن که بخارا رو از چنگش در بیارن.
از طرف دیگه، خاتون با بحران مشروعیت هم دست و پنجه نرم میکرد. توی شهر، بخشی از بزرگان، فرزند خاتون رو برای تصدی مقام بخارا خدایی شایسته نمیدونستن. دلیلشون هم این بود که میگفتن اصل و نسب این بچه مشکوکه. در واقع تهمت بزرگی به خاتون میزدن و میگفتن این بچه، بچهی بیدون نیست، بلکه حاصل رابطۀ پنهانی خاتون با یکی از چاکران و زیردستان بیدونه. اما تهدید بزرگتری هم در همین زمان برای خاتون بخارا وجود داشت که اون رو هم باید مدیریت میکرد. حالا دیگه اعراب از جیحون گذشته بودن و رسیده بودن به فرارود و کسی یا چیزی نمیتونست مانعشون بشه که بی خیال تصرف این منطقه بشن. البته جز تدبیر و مصلحتاندیشی خاتون که تا سالها، اونها رو دم دروازههای بخارا نگه داشت. خاتون در چنین وضعیتی تونست حدود دو دهه، در منصب بخارا خدایی بشینه و نامش رو در تاریخ جاودانه کنه. تا جایی که نرشخی دربارهاش میگه: «به روزگار وی، از وی صائبرای تر، کس نبود و به اصابت رای، مُلک میداشت.»
اولین تلاشهای اعراب برای فتح فرارود
اعراب مسلمان بعد از تصرف خراسان به کنارۀ جیحون رسیدن و وقتی موقعیتشون رو در خراسان محکم کردن کمکم هوای گذشتن از جیحون و تصرف فرارود به سرشون زد. البته نامی که اعراب به این منطق دادن ماوراءالنهر بود که هنوزم خیلیها ازش استفاده میکنن.
البته اعراب در ابتدا، برای تصرف و نگه داشتن دائمی فرارود انگیزۀ خاصی نداشتن. به دو دلیل: اول این که اگه این منطقه رو تصرف میکردن، باید برای نگه داشتنش هم برنامهای میچیدن، که هنوز چنین این برنامه رو نداشتن. دوم این که هوای منطقه، به خصوص در زمستان، براشون خیلی سرد و طاقتفرسا بود. برای همینم معمولا، تو هوای خوش به این منطقه حمله میکردن، باج و خراجی میگرفتن و دوباره زمستان بر میگشتن به جنوب جیحون.
از اون طرف، امیران شهرهای منطقه هم در مقابل اعراب، یک سیاست واحد رو دنبال می کردن که اون هم جنگ و گریز با اعراب، بستن قرادادهای صلح با اونها و اسلام آوردن اجباری بود. هر چند همین که خطر اعراب رفع میشد، دوباره به دین و آیین خودشون بر میگشتن. نمونه اش همین شهر بخارا که تا دههها بعد، چند بار اسلام آورد و همین که خطر رفع می شد دوباره برمی گشت سر خونهی اول. اگه در مورد تاریخ بخارا به دنبال اطلاعات بیشتری هستید میتونید ویدئوی سرگذشت بخارای شریف رو تو کانالمون ببینید.
اولین رویارویی خاتون بخارا با اعراب
اولین باری که خاتون بخارا با اعراب روبهرو شد اواخر سال ۵۳ هجری بود. زمانی که معاویه خلیفۀ مسلمین بود و عبیداله بن زیاد رو فرستاده بود به امارت خراسان. عبیدالله زیاد که معرف حضورتون هست، همونی که چند سال بعد شد حاکم کوفه و عامل اصلی سرکوب قیام امام حسین. برگردیم به داستان خودمون، عبیداله با سپاهی 2400 نفره در اولین حمله، شهر بیکند رو گرفت و تا دروازههای بخارا هم پیش رفت. خاتون که میدونست بخارا به تنهایی نمیتونه در برابر اعراب مقاومت کنه، پیغامهایی برای امیران شهرهای ترکنشین اون نواحی فرستاد و ازشون کمک خواست. و همزمان برای این که وقت بخره، برای عبیداله هم هدایایی فرستاد و ازش یه مهلت هفت روزه خواست تا شهر رو بهش تسلیم کنه. اما مهلت هفت روزه تموم شد و نیروی کمکی نرسید. برای همین، خاتون هفت روز دیگه هم از عبیداله مهلت خواست. عبیداله هم قبول کرد. اما در این فاصله، نیروهای کمکی که سپاهی بزرگ بود، به یاری خاتون اومدن. عبیداله که فهمید، رکب خورده، آمادۀ جنگ شد. نبردی طولانی بین اعراب و خاتون و حامیانش درگرفت. در این نبرد، اعراب پیروز شدن و سپاه خاتون شکست خورد. اما این به معنی تسلیم شدن نبود. چون بعد از شکست، حامیان خاتون به شهرهای خودشون برگشتند و خاتون هم، به داخل حصار بخارا پناه برد.
عبیداله که دید، با این روش نمیتونه شهر رو فتح کنه روش تازهای در پیش گرفت و دستور داد درختان اطراف بخارا رو قطع کنن و روستاهای اطراف رو به آتش بکشن و خراب کنن. خاتون که این وضعیت رو دید، تصمیم گرفت دست از مقاومت برداره. پیغام فرستاد و درخواست صلح کرد و گفت حاضره یک میلیون درهم بپردازه. عبیداله راضی شد و مبلغ پیشنهادی رو قبول کرد و از فتح بخارا منصرف شد.
ماجرای عاشقانۀ خاتون بخارا و سعید بن عثمان
یکی از نکات بسیار جالب توی این جنگ افتادن جوراب و کفش خاتون به دست اعرابه. به نظر میرسه خود خاتون در جنگ حضور داشته و در زمان فرار و عقب نشینی، به داخل حصار شهر، وقت نمیکنه هر دو جفت جوراب و کفشش رو بپوشه و یه لنگه از اونها، میافته به دست اعراب. گفته شده جوراب و کفش، طلاکاری و جواهرنشان بودن و وقتی میخواستن غنایم رو قیمتگذاری کنن، روی اونها، ۲۰۰ هزار درهم قیمت گذاشتن. اگه به این گزارشها اعتماد کنیم، میبینیم خاتون از نظر اقتصادی هم سرش خیلی تو حساب و کتاب بوده. چون رقمی که برای صلح به اعراب داده بود، فقط پنج برابر قیمت یه لنگه جوراب و کفشش ارزش داشته و چندان فشاری به اقتصاد بخارا وارد نمیکرده.
عبیداله که ماموریتش تموم شد و برگشت، معاویه دو برادر به نام های عبداله و عبدالرحمن رو یکی بعد از دیگری، به امیری خراسان فرستاد. اما این دو تا از نظر خلیفه آدم های ضعیفی بودن و نتونستن برنامههاش رو در فرارود پیاده کنن. برای همین هم خیلی زود عزل شدن.
بعد از اونها فردی به نام سعید بن عثمان شد حاکم خراسان که ماجرهای بین سعید و خاتون بخارا شهرۀ عام و خاص شد.
سعید پسر عثمان، سومین خلیفۀ راشدین بود. زمانی که بحث ولیعهدی یزدید مطرح شد، به گوش معاویه رسید که مردم مدینه، دوست دارن به جای یزید، سعید، جانشین او بشه و شعرهایی هم در مورد این موضوع بر سر زبونها افتاده.
برای همین، سعید رو احضار کرد و وقتی دید خودش هم، کم بیعلاقه نیست، بهش گفت این مقام رو بهش نمیده. عوضش حاضره حکمرانی خراسان رو بهش بسپره. سعید قبول کرد و راهی خراسان شد. البته معاویه جانب احتیاط رو از دست نداد و فردی رو به عنوان متصدی خراج با او راهی کرد که مراقبش باشه. زیاد بن ابیه، که اون موقع عامل عراق و ایران بود یه سپاه ۴۰۰۰ نفری از زندانیان و اشرار و اهل فسق و فجور برای سعید فراهم کرد و او رو راهی خراسان کرد. تاریخ این لشکرکشی سال 55 یا 56 هجری بود. همین جا بگم این زیاد ابن ابیه، پدر همون عبیدالله بن زیاده که تو تاریخ به فردی خشن و خونریز معروفه.
سعید وقتی به خراسان رسید و جاگیر شد، هوای فتح فرارود به سرش زد و به سمت بخارا لشکر کشید. این بار هم خاتون، همون سیاست قبلی رو در پیش گرفت. یعنی از امرای سغد و کَش و نسف، یاری خواست. اما قبل از این که سپاه کمکی برسه سعید از راه رسید و خاتون که این بار نتونسته بود برای خودش وقت بخره بهش گفت حاضره با همون شرایطی که با عبیداله صلح کرده، باهاش صلح کنه. سعید قبول کرد و خاتون مبلغ رو پرداخت. در همین احوال سپاه کمکی از راه رسید و خاتون به پشتگرمی اونها صلح رو شکست و به جنگ سعید رفت. اما به دلیل خیانت بعضی از متحداش، که اردو رو ترک کرده بودن، شکست سختی خورد و تلفات زیادی داد. برای همین مجبور شد دوباره درخواست صلح بده. سعید قبول کرد و خیلی صلحآمیز وارد بخارا شد. اما انگار اون عهدشکنی خاتون براش خیلی گرون تموم شده بود. چون تصمیم گرفت کمی خاتون رو گوشمالی بده و تحقیرش کنه. پس، بهش دستور داد خاتون برای ادای احترام بیاد به پیشواز خودش و سرداراش.خاتون قبول کرد. اما سعید برای ترسوندن خاتون، نقشهای کشیده بود.
توی سپاه سعید فرماندهای بود به نام عبداله بن خازم که صورتی سرخ، سری بزرگ و هیکلی مهیب داشت. روزی که قرار بود خاتون برای ادای احترام به سرداران عرب بره، این مرد توی خیمهاش نشست و دستور داد آتش بزگی درست کنن. هوای داخل خیمه خیلی گرم شد و باعث شد چشم های عبداله سرخ بشه. بعد شمشیرش رو کشید و نشست تا خاتون از راه برسه. خاتون از قیافۀ وحشتناک و شمشیر کشیدۀ عبداله ترسید و خیلی زود خیمه رو ترک کرد.
به نظر میرسه این تدبیر سعید بن عثمان عمل کرد. چون بعد از اون خاتون موافقت کرد برای حمله به سمرقند با سعید همکاری کنه. از طرف دیگه قبول کرد تعدادی گروگان رو همراه سعید بفرسته تا سعید مطمئن بشه خاتون بهش خیانت نمیکنه. ما قبلا تو ویدئوی سمرقند داستان کشته شدن شاه زنده یا قثم ابن عباس رو گفتیم. قثم از همراهان سعید ابن عثمان در همین جنگ بود.
البته همینجا هم یکی از تدبیرهای خاتون برای کم کردن شر دشمنانش مشخص شد. چون گروگانها رو از بین دشمنانی که در بخارا داشت انتخاب کرد و با این کار بخشی از دردسرهایی که میکشید، کم کرد. خاتون بزرگانی رو به عنوان گروگان از بخارا انتخاب کرد که پشت سرش بدگویی کرده بودن و به اصل و نسب پسرش شک داشتن و میخواستن فرد دیگهای رو به مقام بخارا خدایی برسونن.
گروگانگیری سعید از خاتون بخارا براش، عاقبت خوشی نداشت. گفته میشه وقتی سعید از فتح سمرقند برگشت، خاتون ازش خواست گروگانها رو آزاد کنه. اما سعید بهش گفت بذار از جیحون بگذرم. از جیحون که گذشت، باز بهانه آورد، بذار برسم به مرو. از مرو که رد شد گفت بذار برسم به نیشابور. نیشابور رو هم که رد کرد گفت توی کوفه گروگانها رو آزاد میکنم. اما این کار رو نکرد. اون بزرگ زادهها رو برد به مدینه. اون جا لباسها و سلاحهای قیمتیشون رو ازشون گرفت و لباسهایی کهنه بهشون پوشوند و مجبورشون کرد به عنوان برده توی نخلستانش کار کنن و این طوری تحقیرشون کرد. اما این افراد که همه جزو برگزیدگان شهر بخارا بودن، طاقت چنین موقعیت تحقیرآمیزی رو نداشتن. برای همین یه روز دسته جمعی ریختن خونۀ سعید، درها رو بستن و سعید رو به قتل رسوندن. البته گفته شده بعدش هم افتادن به جون هم و همدیگه رو کشتن. در هر صورت جوری کلکشون کنده شد که دیگه نتونستن برای خاتون مزاحمتی ایجاد کنن.
این موضوع به یه شایعه که دربارهی رابطۀ سعید و خاتون وجود داره دامن میزنه. آیا بردن گروگانها به مدینه و خوار و خفیف کردنشون، با نقشۀ قبلی و هماهنگی با خاتون انجام شده بوده؟
دربارۀ عشق فرمانده عرب و خاتون بخارا در بعضی از متون و تاریخها، داستانهایی اومده. مثلا نرشخی در کتاب تاریخ بخارا مینویسه: و این خاتون زنی بود شیرین و با جمال و سعید بر وی عاشق شد. همین طور نرشخی میگه، سعید در بخارا مریض شد و خاتون به عیادتش رفت و دانهای خرما، که سالها به عنوان دارویی شفابخش نگه داشته بود، براش برد. سعید هم در پاسخ دستور داد پنج شتر رو خرمای تازه بار بزنن و تقدیم خاتون کنن.
عشق سعید و خاتون بخارا، اون قدر مشهور بوده که به شعر آوازخونان، هم راه پیدا کرده بوده. نرشخی در کتابش به سرودهایی که مردم بخارا در این باره میخوندن اشاره کرده اما متاسفانه هیچ کدوم از این اشعار پیدا نیست.
البته بعضیها هم معتقدن چنین رابطهای اصلا وجود نداشته و بعد از این که خاتون، تعدادی از بزرگان رو به عنوان گروگان به سعید میده، برای خراب کردنش تو شهر شایع میشه. حقیقت ماجرا هر چی که بود، این تدبیر خاتون شر دشمناش رو و همین طور شر اعراب رو، برای مدتی از سر بخارا کم کرد.
عاقبت خاتون بخارا
تا وقتی معاویه زنده بود، دیگه سپاهی از طرف اون به سمت بخارا نیومد. اما در زمان یزید، یک بار دیگه لشکری با فرماندهی سَلم بن زیاد که حاکم خراسان بود به بخارا حمله کرد. باز هم خاتون همون تدبیر قدیمی رو به کار بست. یعنی با سلم از در صلح دراومد و حتی دروازههای شهر رو به روش باز کرد. اما از اون طرف از امیر سغد که مردی بود به نام بیدون و تعداد سربازاش از سربازان خاتون خیلی بیشتر بود کمک خواست. او به بیدون وعده داد که اگر توی جنگ بهش کمک کنه، باهاش ازدواج میکنه و فرمانروایی بخارا رو هم بهش میسپره. بیدون قبول کرد و راهی جنگ با اعراب شد. اما این بار هم لشکریان فرارود از اعراب شکست خوردن و تلفات زیادی هم دادن. بیدون هم در این بین کشته شد و نه به وصل خاتون رسید و نه به فرمانروایی بخارا. خاتون هم مجبور شد دوباره مبلغی رو به عنوان وجه المصالحه پرداخت کنه و شهرش رو نجات بده. مبلغی که این بار خیلی بیشتر از دفعات قبل بود.
بعد از اون، تا پایان عمر خاتون که گفته میشه اواخر دهۀ ۶۰ هجری بوده، بخارا چندان از طرف اعراب تهدید نشد. دلیلش هم وضعیت نابهسامان دولت اموی بود و قیام هایی که یکی بعد از دیگری از درون قلمرو حکمرانیشون اتفاق میافتاد.
این سالهای آرامش، به خاتون اجازه داد قدرتش رو تثبیت کنه و مردم رو در اطاعت خودش نگه داره و راه رو برای حکمرانی جانشیناش هموار کنه. تا جایی که تا مدتها بعد و حتی زمانی که بخارا خراجگذار مسلمانان شد، فرزندانش، مقام بخارا خدایی رو در این شهر حفظ کردن.