دهقانان ایرانی و شاهنامه فردوسی
نقش طبقهٔ دهقانان ایرانی در پدید آمدن شاهنامه

ارتباط شاهنامه با هویت ایرانی
میدونم حتما به دفعات این جمله رو شنیدید که در بزرگی و تاثیر فردوسی میگن: اگه شاهنامه نبود، ما الان به زبان فارسی حرف نمیزدیم.
خیلیها شاهنامه رو به عنوان یه متن هویت بخش، از مهم ترین عوامل احیای فرهنگ ایرانی و زنده شدن دوبارهٔ ارزشهای این فرهنگ میدونن و معتقدن فردوسی با نوشتن شاهنامه، ایرانیان رو از سرنوشتی که مصریها و سوریهای شام، با حملهٔ اعراب دچارش شدهان، نجات داد. به نظرتون این جمله چه قدر درسته؟ آیا تنها عامل حفظ حیات فرهنگ و تمدن ایرانی، نگارش شاهنامه بوده؟ یا عوامل و عناصر دیگهای هم تو این مسیر سخت، دخیل و موثر بودهان؟ یعنی آیا باید فردوسی رو در به سرانجام رسوندن این کار بزرگ، تنها و بی مانند بدونیم یا کسان دیگهای هستن که در این زمینه، ما مدیون و وامدارشونیم. در این قسمت میخوام از افراد بسیار مهمی براتون بگم که در تداوم فرهنگ ایرانی در مسیرهای راه ابریشم، که از قضا زیربنای شکل گیری شاهنامه هم بود، دخیل بودن.
یه قول معروف وجود داره که میگه، تاریخ رو فاتحان می نویسن. منظور اینه که تاریخ همیشه از زاویهٔ دید افرادی نوشته میشه که تو حوادث و گردش روزگار کامکار هستن و فرصت و امکان بیشتری برای ثبت وقایع دارن. خب بدیهیه که اونا حوادث رو از دید خودشون نقل میکنن. نتیجه این که خیلی وقتها آدمهای بزرگی وجود داشتن که کارهای بزرگ و ماندگاری کردن، اما نامشون در تاریخ یا اصلا ثبت نشده یا اون طور که شایستهاشونه، ازشون تقدیر نشده.
نمونهاش همین افرادی که در پدید اومدن شاهنامه نقش داشتن و ما امروز اون قدر که باید و شاید، ازشون اطلاعی نداریم.
فردوسی، در بخشهای مختلف شاهنامه و در زمان بیان روایتهای گوناگون سعی می کنه به شکلهای مختلف منابعش رو معرفی کنه. به عبارت دیگه اگه شاهنامه رو دقیق بخونیم، می تونیم ردپای حضور آدمهای زیادی رو در پدید اومدنش دنبال کنیم که یا به کلی گمنام هستن یا برای پی بردن به هویتشون باید حدس و گمانهای زیادی زد و شواهد مختلفی رو با هم تطبیق داد.
اون چیزی که دربارهٔ این افراد جالب و شگفت انگیزه اینه که، این افراد همگی به قشر و طبقهای خاص، یعنی دهقانان تعلق داشتن و وقتی تو سرنوشتشون کند و کاو می کنیم، میبینیم اکثرا سرنوشتی تلخ و مرگی دردناک اونها رو از صحنهی روزگار محو کرده.
اما دهقانها کیا بودهان و چه جایگاهی داشتهان و نقش و اثرشون در پدید اومدن شاهنامه چی بوده؟
دهقانان چه کسانی بودند؟
یکی از مهمترین چیزهایی که ما در بازخوانی تاریخ سرزمینمون باید بهش توجه داشته باشیم، اینه که ایران زمین مثل هر حوزهٔ جغرافیای دیگهای، شرایط اقلیمی خاصی داره و از همون ابتدا این شرایط نقش بسیار پررنگی در تاریخش داشته. شیوههای زندگی و معاش مردم بر پایهی امکانات این محدودهٔ جغرافیایی بنا شد و همینطور نظامهای سیاسیای که تو ایران شکل گرفتهان و سرنوشت این حوزه رو رقم زدهان، تابع شرایط جغرافیاییش بودن. الگوهایی که معمولا حاکمان موفق، اون رو تکرار میکردن و کسانی که آگاهانه یا ناآگاهانه بهش بی اعتنایی میکردن هرگز رنگ موفقیت رو نمیدیدن. الگوهایی مثل بازرگانی و گسترش و حفاظت راههای تجاری، استفادهٔ بهینه و هوشمندانه از منابع آب در کشاورزی، ایجاد سلسله مراتب اجتماعی بر اساس مشاغل و حرفهها و امثال این.
وقتی اعراب به ایران حمله کردن، شاید در ابتدا هدفشون فقط غارت منابع موجود بود. ایران سرزمین ثروتمندی بود و در هر گوشهاش می شد غنایم بسیار به دست آورد. مخصوصا برای لشکری از اعراب که جمعیت سرزمینشون بعد از دوران کوتاه پرآبی، سرریز شده بود و باید برای پیدا کردن منابع کافی، مهاجرت میکردن. اما برای موندن تو سرزمین جدید یعنی ایرانزمین و بهرهبرداری طولانی مدت از اون، مجبور بودن به نظمهایی که هزاران سال در این دیار حاکم بود، تن بدن. موضوعی که باعث شد خلفای مسلمان برای دوام و بقای حاکمیتشون به شیوهٔ حکمرانی پادشاهان ایرانی گرایش پیدا کنن و از اونها الگو بگیرن.
یکی از مهم ترین ساختارهای اقتصادی که اعراب خیلی زود فهمیدن برای بهرهبرداری ازش باید به نظمهای گذشته پایبند باشن و از ساختارهای گذشته پیروی کنن، نظام کشاورزی در ایران بود. کشاورزی در ایران از زمانهای بسیار دور، نظم و نسق خاصی داشت. چون ایران سرزمین کم آبی بود، مدیریت منابع آبی توش خیلی مهم بود و فنآوریهای بسیار هوشمندانه و پیشرفتهای مثل قنات توش اختراع شده بود.
از طرف دیگه کشاورزان، یک طبقهٔ اجتماعی خاص بودن و در ساختار اجتماعی ایران، جایگاه ویژهای داشتن.
جالبه بدونید، این گروهبندی تخصصی مردم و قرار دادنشون در طبقات خاص و مشخص اجتماعی، یکی از بزرگترین عوامل ایجاد رفاه و امنیت برای مردم ایران در دوران باستان بوده و به عنوان پیشرفتهترین سامانهٔ مدیریتی در زمان خودش شناخته میشده. از طرف دیگه تقسیم قدرت در بین این طبقات از تمرکز قدرت در نهاد پادشاهی جلوگیری میکرده و باعث توازن قدرت در جامعه میشده.
اعراب بهرهٔ چندانی از این نظم و نسق نبرده بودن. برای همین مجبور شدن این طبقات رو همون طور که هستن بپذیرن و ازشون برای حفظ و تداوم قدرتشون استفاده کنن. مثلا تا حدود یک قرن بعد از فروپاشی فرمانروایی ساسانی، کار مهم و تخصصی و حرفهای دبیری امور مالی و اداری رو طبقهٔ دبیران ایرانی، با خط فارسی پهلوی انجام میدادن.
یا در ساز و کار کشاورزی مجبور شدن از یکی دیگه از این طبقات اجتماعی که در دوران ساسانی، اهمیت زیادی پیدا کرده بودن، یعنی دهقانان استفاده کنن.
حضور دهقانان باعث شد نظم اقتصادی ایران در بخش کشاورزی کمترین آسیب رو ببینه. از طرف دیگه، این دهقانها همون کسانی بودن که به گواه تاریخ، یکی از مهم ترین وزنههای انتقال فرهنگ و تمدن ایرانی در کوران حوادثی بودن که بعد از حملهٔ اعراب در ایران اتفاق افتاد. به عبارت دیگه اون طور که شاید خیلیها تصور کنن، کنام ایران، بعد از حملهٔ اعراب از شیران خالی نشد و هرگز فروغ علم و فرهنگ و هنر در این سرزمین رو به تاریکی نرفت. چون پاسداران از خود گذشتهای، ازش پاسداری میکردن.
جایگاه دهقانان در نظام طبقاتی ایرانی باستان
دهقانان در نظام اجتماعی ایران قبل از حملهٔ اعراب، جایگاهی بسیار مهم داشتن و از طبقات برگزیده و بالای جامعه بودن. دهقانان با این که به جامعهٖ روستایی تعلق داشتن و سر و کارشون با آب و زمین بود، به دلیل نقش ارتباطیای که بین حکومت مرکزی و تودهٔ مردم روستایی داشتن، نفوذ و قدرت بسیار زیادی پیدا کرده بودن. اونها به نوعی تسهیلگر این ارتباط بودن. در مدیریت روستاها نقش داشتن و کار وصول مالیات از کشاورزان و انتقال اون به دولت، کار دهقانان بود.
علاوه بر این خیلی از آداب و رسوم و جشنهایی که مربوط به گذر فصلها و زندگی کشاورزانه مربوط بود به وسیلهٔ این طبقه اجرا و حفظ می شد. جشنهایی مثل نوروز، مهرگان، جشن سده، تیرگان و جشنهای دیگه. مثلا جشنی داشتن به نام «خرم روز» که در اولین روز دی ماه برگزار می شد و در اون روز دهقانان و کشاورزان با پادشاه دیدار میکردن و باهاش همسفره میشدن.
همین طور دهقانان در حفظ و نگهداری از افسانهها و داستانهای اساطیری که سینه به سینه به اونها رسیده بود خیلی جدی بودن. موضوعی که اونها رو بعدها به مهم ترین روایتگران تاریخ ایران باستان و داستانهای اساطیری اون تبدیل کرد.
این دهقانان قدرت هم داشتن چون، بخشی از نیروی نظامی کشور یعنی اسواران یا سواره نظام، در خدمت دهقانان قرار داشتن و به همین دلیل گاهی به دهقانان، مرزبان هم میگفتن.
دهقانان بعد از حمله اعراب
وقتی عربها به ایران حمله کردن، بعضی از دهقانان در برابرشون مقاومت کردن و این مقاومت به نابودیشون منجر شد. اما بعضی از اونها هم تسلیم شدن و با پرداخت جزیه تونستن املاک و اموالشون و جان کشاورزان و رعایا رو حفظ کنن. بعضی هم که دادن جزیه رو دور از شأن خودشون میدونستن مسلمان شدن. به هر حال سیاستی در پیش گرفتن تا جان و مال خودشون و مردمشون رو از قتل و غارت حفظ کنن. عربها هم خیلی زود فهمیدن کارشون بدون دهقانان، در ارتباط با مردم زمیندار و کشاورز، پیش نمی ره. چون توی این سیستم پیچیده، تجربه و مهارتی نداشتن و نمیتونستن جامعهای رو که از خودشون خیلی پیشرفتهتر بود، اداره کنن. بنابراین استفاده از دهقانان در رتق و فتق امور سیاسی و جمع آوری مالیات، بعد از شکلگیری حکومتهای مسلمان هم ادامه پیدا کرد و این طبقه تونستن به این وسیله ثروت و جایگاه اجتماعیشون رو حفظ کنن و تبدیل بشن به مهرههای بسیار مهم در مناسبات سیاسی و اجتماعی و البته فرهنگی.
برای اثبات این قضیه بد نیست به نامهایی نگاه کنیم که در یکی دو قرن ابتدایی تسلط اعراب، منشا تحولات بسیاری توی جامعه شدن. از پدید آوردن قیامهای آزادی خواهانه و عدالتطلبانه تا سرنگون کردن سلسلهٔ امویان و سر کار آوردن عباسیان و همین طور بنیان گذاشتن سلسلههای بسیار مهم و مقتدری مثل سامانیان. افرادی مثل احمد بن سهل ، افشین، مازیار، بابک خرمدین، ابو مسلم خراسانی، ابن مقفع، خاندانهای میکائیلیان، کامکار، برمکیان، طاهریان و سامانیان. و خود فردوسی که دهقانی بود با شوکت و مال، اهل ده باژ از سرزمین طوس.
ردپای خاندان سهل در پدید آمدن شاهنامه
برگردیم به شاهنامه و ببینیم توی منابع چهطور میتونیم ردپای حضور دهقانان رو در نگارش و ثبتش دنبال کنیم.
اولین خاندانی که فردوسی ازشون در آشکار و پنهان به عنوان حافظان اسناد و روایت های پهلوانی و باستانی ایران نام میبره فرزندان سهل، از خاندان کامکار هستن.
فردوسی در شروع حادثهٔ مرگ رستم، این داستان رو از فردی نقل می کنه به نام آزاد سرو که انگار در خدمت احمد بن سهل بوده.
يكي پير بد نامش آزادسرو كه با احمد سهل بودي به مرو
دلي پر ز دانش سري پرسَخُن زبان پر ز گفتارهاي كَهُن
كجا نامه ي خسروان داشتی، تن و پيكر پهلوان داشتی
به سام نريمان كشيدش نژاد، بسی داشتي رزم رستم به ياد
بگويم كنون آنچ ازو يافتم سَخُن را يك اندر دگر بافتم
هویت آزاد سرو و این که چه جایگاه و مقام و مرتبهای داشته رو از این ابیات نمیشه دریافت اما وابستگیش به احمد بن سهل مشخصه. همینطور توصیفاتی که فردوسی ازش میکنه نشون میده که نژادی باستانی داشته و نامهٔ خسروان که همون شرح پهلوانان اساطیری ایرانه، در دستش بوده. پس میشه گفت دهقانی بوده که همراه احمد بن سهل در مرو زندگی می کرده.
اما احمد سهل کیه و چه نقشی در جمع آوری داستانهای اساطیری ایران داشته؟
ابوسعید عبدالحیّ بن ضحاک بن محمود گَردیزی، جغرافی دان و تاریخنگار برجستهٔ ایرانی نیمهٔ اول قرن پنجم هجری، در تاریخ بسیار ارجمند و مهمش، یعنی زین الاخبار، دربارهٔ این مرد گفته: اين احمد بن سهل از اصيلان عجم بود و نبيرهٔ يزدجرد شهريار بود. از جملهٔ دهقانان جيرنج بود كه از دیههای بزرگ مرو است.
در ادامه به خاندان سهل اشاره میکنه و میگه اونها به خاندان کامکار تعلق داشتن و کامکار گُلیه بسیار سرخ که در شهر مرو رشد میکنه. کامکاریان انگار در خدمت طاهریان بودن و همگی صاحب علم، و دبیر و مُنّجم بودن.
گردیزی دربارهٔ این خاندان حکایت جالبی نقل میکنه و میگه: فضل و حسين و محمد پسران سهل بن هاشمند و سهل علم نجوم نيكو دانست. روزي او را پرسيدند كه طالع پسران خويش چون نگري، تا عاقبت ايشان چگونه خواهد بود؟ گفت چه نگرم كه هرسه به يك روز كشته خواهند شد در تعصب عرب.
پسران سهل همگی به جز احمد در جنگ با اعراب کشته شدن. دلیل این مسئله معلوم نیست. اما اون چیزی که مسلمه اینه که احمد، بعدها به خونخواهی برادرانش، لشکری رو فراهم کرد و به جنگ با اعراب رفت.
احمد سهل مشهورترین فرد این خاندان بود و در طول حیات پر فراز و نشیبش، چند منصب حكومتی داشت. در ابتدا کارگزار عمرولیث در مرو بود. و در همین زمان هم لشکری برای خونخواهی از برادراش فراهم کرد. همین امر هم باعث ترس عمرولیث و اختلاف این دو تا و به هم خوردن رابطهاشون شد.
بعدتر، به فرماندهی جنگ در دستگاه سامانی رسید و فتوحات زیادی برای امیرنصر سامانی انجام داد. اما این رابطه هم عاقبت خوشی نداشت. چون احمد بر ضد امیر نصر شورید و به دست نصر، زندانی شد و در زندان از دنیا رفت.
از اثری که این مرد در ادبیات ایران گذاشته به نظر می رسه او رو حافظ و پاسدار فرهنگ و ارزشهای تمدن ایرانی میدونستن و به شکل تلویحی براش مقام و منزلت شهدا رو قائل بودن. این امر به خصوص در ارتباط با گل کامکار نمود زیادی داره.
گل کامکار در فرهنگ ایرانی
در ادبیات ما گل کامکار جایگاه مهمی داره و در اشعار شعرای زیادی مثل رودكی، منوچهری، فرّخی، قطران، مختاری، فردوسی و سوزنی سمرقندی ازش نام برده شده. جالبه که انگار لااقل بعضی از شاعران، مثل فردوسی و سوزنی سمرقندی نام این گل رو در معنای استعاری به کار بردن.
فردوسی می گه :
که ایران چو باغی است خرم بهار شكفته هميشه گل كامگار
این بیت در شاهنامه درست زمانی استفاده شده که خسروپرویز می بینه پسرش شیرویه داره زمام کارهای مهم رو به افراد نالایق میده و او رو از این کار نهی میکنه و میگه این کار مثل سپردن سلاح به دست دشمنه و باعث نابودی ایران میشه.
که ایران چو باغی ست خرم بهار شکفته همیشه گل کامکار
پر از نرگس و نار و سیب و بهی چو پالیز گردد ز مردم تهی
سپاه و سلیح است دیوار اوی به پرچینش بر نیزه ها خار اوی
اگر بفکنی خیره دیوار باغ چه باغ و چه دشت و چه دریا، چه راغ
نگر تا تو دیوار او نفکنی دل و پشت ایرانیان نشکنی
کزان بس بود غارت و تاختن خروش سواران و کین آختن
زن و کودک و بوم ایرانیان به اندیشه بد منه در میان
به نظر می رسه آوردن نام کامکار اینجا اشاره به خاندانی باشه که پاسداران ارزشهای فرهنگی ایران در برابر مهاجمان بودن.
سوزنی سمرقندی در یكی از شعرهاش با عنوان مَلِک الدهاقین میگه:
مهتر بسی بُوَد، نه همه چون تو کامران گلها بسی بود، نه همه همچو کامگار
در باغ مهتری چون گلِ کامگار باش تا نیكخواه بوی برد، بدسگال خار
سوزني تو این دو بيت تلويحاً به حادثهاي اشاره كرده كه انگار برای مخاطبان، حادثهای تلخ و آشنا بوده. یعنی در اون زمانه مردم، گل کامکار رو معرف خاندان سهل میدونستن و با اونها به عنوان نیرویی که در برابر بیگانگان سر تسلیم فرود نیاوردن، آشنا بودن.
فردوسی در جای دیگهای هم وقتی داره از دوران پیری و بدعهدی روزگار، گلایه میکنه به تلخی از گل این خاندان یعنی احمد سهل یاد می کنه و می گه:
الا ای برآورده چرخ بلند چه داري به پيری مرا مستمند؟
چو بودم جوان در برم داشتی به پيری چرا خوار بگذاشتی؟
همی زرد گردد گل كامگار همی پرنيان گردد از رنج، خار
دوتايی شد آن سرو يازان به باغ همان تيره گشت آن گرامی چراغ
(تو این بیت سرو یازان یعنی سرو بلند قامت)
ابومنصور محمد بن عبدالرزاق و جمع آوری خدای نامه
به نظر میرسه گردآوری شاهنامه، برای طبقهٔ دهقانان یک سرگرمی و کاری از سر تفنن نبوده، بلکه اونها از این کار قصد و نیت بسیار مشخصی داشتن و هدف روشنی رو دنبال میکردن. چون درست زمانی که ساختار و اسلوب زبان فارسی داشت زیر بار صرف و نحو عربی، در مدارس و امور دیوانی خرد میشد و شیرازهٔ فرهنگ ایرانی با تغییر خط و زبان داشت از هم میپاشید، خاندان دیگهای، با استفاده از امکانات و قدرتی که به دست آورده بودن، تلاش کردن، با جمعآوری میراث مهم خداینامهها خط بطلان بکشن به برنامهٔ شومی که قلب فرهنگ ایران، یعنی زبان فارسی رو نشونه رفته بود.
این خاندان، خانوادهٔ محمد بن عبدالرزّاق توسی بودن که به عنوان والی طوس سالها تو این شهر حکمران بودن.
فردوسی در شاهنامه به این خاندان و این شخص به روشنی اشاره میکنه و اثر خودش رو وامدار کتابی میدونه که به همت این مرد و این خاندان در طوس جمع آوری شد.
یکی نامه بود از گه باستان فراوان بدو اندرون داستان
پراگنده در دست هر موبدی از او بهرهای نزد هر بخردی
یکی پهلوان بود دهقان نژاد دلیر و بزرگ و خردمند و راد
پژوهندهی روزگار نخست گذشته سخنها همه باز جست
ز هر کشوری موبدی سالخْوَرد بیاورد کاین نامه را یاد کرد
بپرسیدشان از کیان جهان و زان نامداران فرخ مهان
که گیتی به آغاز چون داشتند که ایدون به ما خوار بگذاشتند
چه گونه سر آمد به نیک اختری بر ایشان همه روز گُند آوری
بگفتند پیشش یکایک مهان سخنهای شاهان و گشت جهان
چو بشنید از ایشان سپهبد سَخُن یکی نامور نامه افکند بُن
چنین یادگاری شد اندر جهان بر او آفرین از کهان و مهان
انگار ابومنصور محمد بن عبدالرزاق، وزیر و کارگزار بادرایت خودش، ابومنصور معمری رو مأمور می کنه تا فرزانگان و فرهیختگانی که انگار بعضی خودشون دهقان بودن، از طوس و شهرهای دیگهٔ خراسان جمع کنه تا داستانهای کهن ایران رو از زبان پهلوی به فارسی دری ترجمه و تدوین کنن.
نام تعدادی از این افراد این طور ثبت شده: ساح پسر خراسان از هرات، یزدان داد پسر شاپور از سیستان، ماهوی خورشید پسر بهرام از شاپور (یا نیشابور) و شادان پسر بزرین از طوس. این اسامی مشخصا، نامهای عربی نیستن. پس معلومه این افراد زرتشتی بودن و میتونستن کتابهای پهلوی رو که باید ازشون استفاده میکردن، بخونن.
اونها به سرپرستی ابومنصور معمری خداینامهی پهلوی رو ترجمه کردن و با داستانهایی از منابع دیگه، بسطش دادن و اثری رو به نثر خلق کردن که الان ازش جز مقدمهای باقی نمونده، اما مطمئنا مهمترین منبع فردوسی در سُرایش شاهنامهی منظوم بوده. کار این گروه در سال ۳۳۶ شمسی به اتمام رسید. یعنی زمانی که فردوسی فقط هفده سال داشت.
رابطه ابومنصور با سامانیان و عاقبت کار او
براساس مقدمهٖ شاهنامهٔ ابومنصوری، نسب ابومنصور محمد بن عبدالرزاق و ابومنصور معمری از طریق فرمانروایانی مشهور به کنارنگ، به منوچهر پیشدادی میرسیده. این دو نفر هر دو دهقان زادگانی بودن از دهقانان ساسانی و مناصب مهمی داشتن و هر دو به مرگ مشکوکی کشته شدن. اطلاعات دقیقی از کسی که فرمان قتل این دو نفر رو صادر کرده وجود نداره. اما مرگ این دو، درست زمانی بود که دستگاه خلافت، هر نوع مبـارزه و جنبشـی رو با عنوان نام قرمطی و باطنی و رافضی سركوب میكرد و بنا بر شواهد تاريخي، فتوای اين كشتارها، از اتـاق فكـر خلافـت، صادر میشد و تركان غزنوی يا غلامان ترك و در بعضی موارد، ايرانیهای فريـبخـورده، در دستگاه سامانی، كارگزاران اين فتواها بودن. در مورد ابومنصور محمد بن عبدالرزاق هم، خواجه نظام الملک میگه که الپتكين، سردار ترک، در نامهای به دربار و قاضيان بخارا نوشته بود، كه اين سردار رشيد، باطنی شده. یعنی به مذهب اسماعیلی گرایش پیدا کرده.
خواجه نظام الملک دربارهٔ علت و چگونگی قتل ابومنصور میگه آلبتگین از نیشابور عزم بخارا کرد تا منصور بن نوح سامانی رو از گرویدن امرای دولت سامانی، از جمله ابومنصور محمد بن عبدالرزاق به مذهب باطنی آگاه کنه، اما بعضی از دولتمردان دیگه که خودشون هم اسماعیلی بودند، آلبتگین رو نزد منصور بن نوح، عاصی جلوه میدن و امیر سامانی سپاهی به مقابله با او گسیل می کنه تا مانع عبورش از آمودریا بشه. با این حال منصور بن نوح، به زودی فرمان قلع و قمع اسماعیلیان رو میده و به همین منظور ابوالحسن سیمجور و وشمگیر زیاری رو به مقابله با ابومنصور محمد بن عبدالرزاق به طوس روانه میکنه. وشمگیر در نبردی محمد بن عبدالرزاق را شکست میده و سرش رو به بخارا میفرسته.
با این حال موضوع مرگ محمد بن عبدالرزاق یه جنبهٔ خیلی مهم دیگه هم داره و اون اختلافیه که او با سامانیان پیدا کرده بود. در واقع سپهسالار خراسان بعد از سالها خدمت به سامانیان انگار به این نتیجه رسیده بود که آبش با اونها تو یه جوب نمیره و برای همین سر به شورش برداشت. البته این دومین باری بود که عبدالرزاق بر ضد سامانیان شورش میکرد. بار اول زمانی بود که بر ضد سامانیان به دیلمیان پیوسته بود، اما بعد از مدتی با اظهار پشیمانی به دستگاه سامانیان برگشته بود و مقام سپهسالاری خراسان رو به دست آورده بود.
ولی بدبینیاش به منصور نوح سامانی، باعث شد دوباره سر به شورش برداره و این بار هم شکست بخوره. وشمگیر زیاری متحد سامانیان، طبیب ابومنصور رو با پول، فریب داد تا ولی نعمتش رو با زهر مسموم کنه که همین باعث مرگش شد.
این داستان، نمونهایه از تیره و تار شدن روابط دهقانان و حکومت سامانی. دهقانان علاوه بر نقشی که در اقتصاد کشاورزی داشتن، دومین گروه تشکیلدهندﮤ ارتش سامانیان بودند. خاندان سامانی خودشون هم از دهقانان منطقهٔ فرارود بودن و با حمایت دهقانان منطقه سر کار اومدن. در دورﮤ نخست این حکومت، یعنی از زمان امیر اسماعیل تا امیر نصر، دهقانان، هستهی اصلی سپاه سامانی رو تشکیل میدادن. این گروه در نبردهای ابتدایی سامانیان با رقیبان نقش مهمی ایفا میکردن. اما در نیمهی دوم حکومت سامانیان، یعنی از دوران امیرنصر به بعد، دهقانان به خاطر قدرت گرفتن ترکان، از ساختار سپاه سامانی حذف شدن.
نكتهٔ دیگهای که سبب می شد دهقانان نظر خوبی نسبت به سامانیان نداشته باشن به رونق دوبارهٔ راه ابریشم مربوطه. سامانیان از تجارت و بازرگانی حمایت میکردن چون از این راه عایداتِ فراوانی به دست میآوردن. بنابراین پیشهوران و بازاریان تكیهگاه اصلی حكومت سامانی شدن. پشتیبانی سامانیان از زندگی شهری و بی توجهی اونها به دهقانان و افزایش مالیات کشاورزان باعث ناخشنودی شدید دهقانان و شورشهای پی در پی اونها شد. امری که به ضعف هر دو طرف و نابودی جفتشون منجر شد.
نقش فرزندان ابومنصور در پدید آمدن شاهنامه
از محمد بن عبدالرزاق دو پسر باقی مونده بود که اینها هم در کوران اختلافات دهقانان و امیران سامانی، سرنوشت تلخی پیدا کردن و از بین رفتن. یکی عبدالله و اون یکی منصور.
از این دو نفر، منصور، به دلیل نقشی که در سُرایش شاهنامه داشته برای ما مهمه. فردی که در تاریخ، به امیرک طوسی معروفه. فردوسی همون طور که به شکل مستقیم به تاثیر محمد بن عبدالرزاق در سرایش شاهنامه اشاره نکرده، از پسرش هم مستقیم نام نبرده. با توجه به شرایطی که این خانواده در اون زمان داشته، این موضوع چندان عجیب و غریب نیست. این خاندان در مقابل سامانیان قد علم کرده بودن و به دست سامانیان و بعد ترکها به شکل کامل نابود شدن. معلومه در زمانی که ستارهٔ بخت محمود غزنوی در اوج بود، نمی شد از بزرگترین دشمنانش، اسمی برد.
با این حال ابیاتی که فردوسی در توصیف این فرد گفته نشون میده راه پدرش رو در پاسداری از میراث ایرانیان ادامه میداده. فردوسی دربارهٔ منصور بن محمد بن عبدالرزاق می گه:
بدین نامه چون دست کردم دراز یکی مهتری بود گردنفراز
جوان بود و از گوهر پهلوان خردمند و بیدار و روشن روان
خداوند رای و خداوند شرم سخن گفتن خوب و آوای نرم
مرا گفت کز من چه باید همی که جانت سخن برگراید همی
به چیزی که باشد مرا دسترس بکوشم نیازت نیارم به کس
همی داشتم چون یکی تازه سیب که از باد نامد به من بر نهیب
به کیوان رسیدم ز خاک نژند از آن نیکدل نامدار ارجمند
کریمی بدو یافته زیب و فر به چشمش همان خاک و هم سیم و زر
جوانمرد بود و وفادار بود سراسر جهان پیش او خوار بود
چنان نامور گم شد از انجمن چو در باغ سرو سهی از چمن
نه ز او زنده بینم نه مرده نشان به دست نهنگان مردم کشان
دریغ آن کمربند و آن گِردگاه دریغ آن کِیی برز و بالای شاه
گرفتار ز او دل شده ناامید نوان لرز لرزان به کردار بید
یکی پند آن شاه یاد آوریم ز کژی روان سوی داد آوریم
مرا گفت کاین نامهی شهریار گرت گفته آید به شاهان سپار
بدین نامه من دست بردم فراز به نام شهنشاه گردنفراز
در سراسر شاهنامه، فردوسی هیچ کسی رو مثل این فرد ستایش نکرده. جوری در موردش صحبت میکنه انگار یکی از عزیزترین پهلوانان شاهنامه است و سوگ او براش مثل سوگ پهلوانان عزیز شاهنامه سنگین بوده.
از اون جا که پدر امیرک طوسی مسئول اصلی جمع آوری شاهنامهی منصوری بوده، یقینا این فرد میتونسته مهمترین عامل رسوندن این متن به فردوسی باشه و چون فردوسی رو به سرودن شاهنامه تشویق میکنه، یعنی اون قدر بهش نزدیک بوده که قدرت و نبوغ فردوسی رو بشناسه.
یکی از شانسهای تاریخی ما اینه که گردیزی در زین الاخبار سرنوشت محمد بن عبدالرزاق و پسرانش رو آورده وگرنه ما هم مثل فردوسی هیچ تصوری از این که چه بلایی سر این آدمها اومده نداشتیم و فکر می کردیم یک دفعه گم و گور شدن.
گردیزی میگه: امیرک طوسی بین سال های ۳۶۶ تا ۳۷۵ شمسی بی نام و نشان در زندان سامانیان و سبکتکین اسیر بود و در نهایت، به فرمان سبکتکین در قلعهٔ شهر گردیز کشته شد.
نکتهٔ جالب اینه که شاهنامه که مهمترین اثر هویت بخش ایرانی است، نه در دربار شاهان مقتدر بلکه در حلقهٔ انسانهایی ساخته و پرداخته شد که به نوعی همهاشون عصیانگران زمانهاشون بودن. از احمد سهل بگیر تا محمد بن عبدالرزاق و پسرش تا دقیقی که هزار بیت شاهنامه رو قبل از مرگ ناگهانیش سروده بود تا خود فردوسی که هرگز بنده حلقه به گوش هیچ دربار کوچک و بزرگی در زمان حیاتش نشد. شاید چون شاهنامه عصیاننامهای بود علیه اون چیزی که میخواست یکی از زیباترین گفتمانهای تاریخ یعنی فرهنگ ایرانی رو نابود کنه.