مقنع، رهبر سپیدجامگان؛ شورشی یا قهرمان؟
سرنوشت مقنع، رهبر سپیدجامگان: قهرمانی اسطورهای یا پیامبری دروغین

مقنع، رهبر سپیدجامگان
استفاده از رنگها به عنوان نماد، برای فعالیتهای اجتماعی و سیاسی تو ایران سابقۀ زیادی داره. تو یه موقعیت بسیار مهم از این تاریخ پر فراز و نشیب، سه تا گروه و دستۀ مختلف با انتخاب سه رنگ به عنوان نماد، تونستن تو حافظۀ مردم ایران به نامهای سیاهجامگان، سپیدجامگان و سرخجامگان ماندگار بشن، به طوری که هر وقت اسمشون مییاد مردم به یاد ایستادگی در برابر ظلم و بی عدالتی و مبارزه در راه حفظ و احیای فرهنگ ایران میافتن. امروز میخوایم دربارۀ یکی از این گروهها صحبت کنیم. دربارۀ سپیدجامگان و فرمانده عجیب و مرموزشون که فردی بود به نام مقنع.
مقنع، نقابدار خراسان. مردی که در کتابهای تاریخی عربی و فارسی، خیلی آدم خوشنامی نیست و خیلی، مورد عنایت و لطف تاریخنگاران قرار نگرفته. اما اون قدر مهم بوده، که هنوز بعد از گذشت هزار و اندی سال، نامش به عنوان رهبر یه جنبش تأثیرگذار، در راه مبارزه با ظلم و ستم، بر سر زبانها باشه. واقعا مقنع کی بود و چرا هنوز به یادش میآریم؟
زمانه مقنع
سالهایی که مقنع توش به دنیا اومد و پرورش پیدا کرد، زمانۀ پرالتهابی بود. دورانی بود که توش، عباسیان تونستن با کمک ایرانیان، به خصوص مردم خراسان به رهبری ابومسلم خراسانی که بهشون سیاهجامگان می گفتن، امویان رو کنار بزنن و خودشون بر مصدر خلافت بشینن. سفاح، اولین خلیفۀ عباسی در سال ۱۳۲ هجری قمری، در مسجد کوفه به خلافت رسید و در اولین خطبهاش ادعا کرد که امویان، حق اونها رو پایمال کرده بودن و با دادن وعده و وعیدهایی، از مردم خواست تا سپاسگزار خداوند باشند که بهشون این فرصت رو داده تا شاهد دوران خلافت عباسیان باشن. سفاح همۀ سرزمینهایی رو که بنی امیه روشون سلطه داشتن، به جز اندلس ،فتح کرد و همه رو سپرد به خونواده و فامیلهاش، به جز خراسان که در دست ابومسلم باقی موند. البته تا مدتی.
همین جا یادآوری کنم منظورمون از خراسان یه جای خیلی بزرگتر از این استان خراسان ما است. یعنی منطقهای که شمال شرق ایران، کشور ترکمنستان و بخش زیادی از افغانستان و حتی زمانی بخشی از ازبکستان رو شامل میشده.
تا وقتی سفاح زنده بود کاری به کار ابومسلم نداشت، هر چند برادرش ابوجعفر منصور، که تو تاریخ به منصور دوانیقی معروفه، مدام به کشتن ابومسلم تحریکش میکرد. کاری که وقتی خودش به خلافت رسید، با این که از کمک ابومسلم استفاده کرده بود برای کنار زدن رقیبش، که عموش عبداله بن علی بود، در نهایت نامردی و با نیرنگ و فریب، انجام داد.
این مساله، آتش اعتراضات و جنبشهای تازهای رو تو منطقهٔ خراسان روشن کرد و سالها باعث دردسر عباسیان شد. این جنبشها اکثرشون به خونخواهی ابومسلم آغاز میشدن، هر چند هدفشون مقابله با ظلم و ستمی بود که از زمان امویان در ایران شروع شده بود و همچنان ادامه داشت.
از جملۀ این شورشها، شورش سندباد گبر، جنبش استادسیس، جنبش راوندیان، قیام اِسْحاقِ تُرْك و قیام مقنع بود، که همهاشون بدون استثنا، به شکل بسیار بیرحمانه و خونباری از طرف خلفای عباسی سرکوب شدن.
مقنع که بود؟
قیام مقنع مهمترین جنبشی بود که به خونخواهی ابومسلم در دورۀ خلافت مهدی عباسی، یعنی سومین خلیفۀ از این خاندان و پسر منصور دوانیقی اتفاق افتاد.
بذارید همینجا به این نکته اشاره کنم که سرنوشت مقنع آمیخته با کلی افسانه و روایتهای عجیب و غریبه و تقریبا هیچ مورخی رو پیدا نمیکنی که به دور از تعصب و قصد و غرض دربارهاش نوشته باشه. از شکل و ظاهرش بگیر تا افکار و اندیشههاش و حتی شیوۀ مرگش، هر روایتی که دربارهاش وجود داره در هالهای از ابهام و کجفهمیه. شاید دلیلش این باشه که مقنع هم ادعای یک دین و آیین جدید داشت. تو اون دوران خیلی از افرادی که میخواستن در برابر تسلط اعراب و ظلم وستم و رفتارهای غیرانسانیشون، ایستادگی کنن، به هواداراشون وعده میدادن که دین و آیینی آوردن که توش خبری از ظلم و تعدی به حقوق انسانی آدمها نیست و با همین وعدهها، آدمها، دورشون جمع میشدن. به همین خاطر، مورخان بعدی که اغلب مسلمان بودن، چندان دید خوشی نسبت بهشون نداشتن. در واقع در اون زمان که مقنع در خراسان قیام کرد، خیلیهای دیگه هم ادعای آوردن دین و آیین تازه داشتن.
مقنع، یعنی نقابدار. تقریبا همۀ مورخان، مقنع رو لقب مردی میدونن که اسم اصلیش هاشم بن حکیم، ثبت شده. انگار مقنع همیشه نقابی سبز یا یه پوشش طلایی رو صورت، داشته تا کسی نتونه چهرهاشو ببینه. دربارۀ دلیل این کار البته مجبوریم به افسانهها و روایتهای متناقض متوسل بشیم. دوستانش میگفتن چون چهرۀ درخشانی از نور الهی داشته این کار رو میکرده و دشمنانش میگفتن چون چهرهاش زشت بوده. حتی بعضیها گفتن جذام داشته. بعضیها هم مدعی شدن که الکن بوده یعنی لکنت زبان داشته، قد کوتاهی داشته، ناقصالخلقه بوده و حتی، یک چشم بوده! خلاصه عیب و ایرادی نیست که بهش نسبت ندن. به قول مولانا، لنگ و لوک و چَفته شکل و بی ادب.
از همین جا میشه فهمید، که داوریها دربارهاش، چندان منصفانه نیست. امکان نداره مردی با این همه عیب و ایراد در ظاهر و سیما، بتونه فرماندهی چنان قیام بزرگی رو برعهده بگیره که در حدود 14 سال طول کشیده، دامنهاش به فرارود کشیده شده و با سختی و مشقات بسیار، سرکوب شده.
دربارۀ اصل و نسب مقنع، روایت جالبی وجود داره. میگن اسم پدرش، دادویه بوده، یعنی که اصل و نسبش زرتشتیه. خانوادش، اهل دهی به نام کازه یا کازک از توابع مرو بودن. یکی دیگه از مسائلی که به نظر میرسه برای تمسخرش بهش نسبت میدن شغلشه. گفته میشه مقنع در ابتدا رختشور یا گازر بوده. اما نکته این جاست که پدرش در زمان ابوجعفر دوانیقی، شغل مهمی در دم و دستگاه امیر خراسان داشته. خود مقنع هم از نظامیان لشکر ابومسلم خراسانی بوده. بعد از مرگ ابومسلم هم میشه پیشکار یا کاتب عبدالاجبارٱلْأَزْدی، امیر جدید خراسان.
البته اگر بپذیریم که مقنع، گازر یا رخشتور بوده هم چندان عجیب نیست. معمولا در فرهنگ ایران صاحبان پیشهها و مشاغل میتونستن به موقعیتهای عالی تر دست پیدا کنن. نمونهاش یعقوب لیث صفاریه، که آهنگر بوده.
اکثر مورخان، حتی اونها که مقنع رو رختشور دونستن معتقدن که او به علمآموزی گرایش پیدا کرد و تونست تو رشتههای مختلف علمی، پیشرفت کنه. و حتی از علوم معمول هم پیشی بگیره و کارش به شعبده و طلسمات و علم نیرنجات بکشه. نیرنجات هم یعنی همون نیرنگها و دوز و کلک. به عبارتی علم سحر. و در این کار اون قدر سرآمد شد که ادعای پیامبری کرد و برای پیروانش معجزاتی هم به ظهور رسوند. نمونهاش ماه نخشب که شاید همهاتون درباره اش شنیده باشید. اما اجازه بدید به ترتیب وقایع تاریخی جلو بریم و از زمانی شروع کنیم که مقنع برای اولین بار در مقابل عباسیان ایستاد.
آغاز قیام مقنع
مقنع در کنار ابومسلم، نقش مهمی در به ثمر رسیدن خلافت عباسیان داشت. اما بعد از قتل ابومسلم به شدت از عباسیان زده شد. مقنع بعد از ابومسلم، به دربار امیر بعدی خراسان راه پیدا کرده بود و پیشکار او شده بود. فردی به نام عبدالجبار الازدی. این عبدالاجبار در سال ۱۴۱ هجری بر ضد منصور دوانیقی شورش کرد. شورشی که مقنع هم در اون حضور داشت. اما این شورش شکست خورد، عبدالاجبار که خودش قبلا خیلیها رو به جرم شیعه بودن از دم تیغ گذرونده بود به جرم طغیان بر علیه خلیفه به بغداد فرستاده شد و اعدامش کردن.
گفته شده مقنع بعد از مرگ عبدالجبار ادعای پیامبری کرد و به فرمان منصور دستگیر و از مرو به بغداد منتقل شد و اونجا زندانیش کردن. اما چند سال بعد آزاد شد و یا از زندان فرار کرد و به خراسان برگشت.
انگار اون چند سالی که مقنع توی زندان گذرونده بود، فرصت خیلی خوبی بود براش که دربارهٔ چگونگی انتشار عقایدش برنامهریزی کنه. چون بعد از بازگشت به مرو، مردم رو دور خودش جمع کرد و این بار ادعای خدایی کرد. بهشون گفت: میدونید من چه کسی هستم؟ مردم گفتند: تو هاشم بن حکیمی. گفت خیر من خدای شما هستم و من آن کسی هستم که خودم را به صورت آدم به خلق نمودم و باز به صورت نوح و باز به صورت ابراهیم و باز به صورت موسی و باز به صورت عیسی و باز به صورت محمد و باز به صورت ابومسلم و باز به این صورتی که میبینید.
مردم صداشون دراومد و گفتن، دیگران دعوی پیغمبری میکردن، تو ادعای خدایی میکنی، گفت اونها نفسانی بودند و من روحانیام و این قدرت رو دارم که خودم رو به هر صورت که بخوام دربیارم.
با توجه به این مطلب میشه ادعا کرد که مقنع به حلول و تناسخ اعتقاد داشته.
جالب این که خیلی از مردم ادعای او رو پذیرفتند و دورش جمع شدن. شاید به این دلیل که خراسان همیشه، پناهگاه ادیان نوظهور بود. از طرف دیگه مقنع فرستادگانی رو به سراسر خراسان و فرارود فرستاد و مردم رو به پذیرش عقاید خودش دعوت کرد و بهشون وعده داد که مردهها رو زنده میکنه و یارانش رو به بهشت جاودان میبره. و از همین جا بود که آتش قیام مقنع شعلهور شد.
آیین مقنع در فرارود
یکی از کسانی که مردم رو به آیین مقنع دعوت میکرد، مردی بود به نام عبدالله بن عمر که اصالتاً عرب، اما ساکن مرو بود. این فرد بعد از این که دخترش رو به همسری مقنع درآورد، به فرارود رفت تا مردم اون جا رو به دین مقنع دعوت کنه. عبدالله با گذشتن از جیحون، به نخشب و بعد به کَش رفت و در مسیرش مردم رو به آیین مقنع دعوت میکرد. مردم روستای سونج یا سوبَخ نخستین مردمی بودند که به مقنع ایمان آوردند و پاسبان یا داروغۀ عرب روستا رو کشتن. در سغد و بخارا هم تقریباً همۀ اهالی به مقنع ایمان آوردند. نفوذ عقاید مقنع در فرارود اون قدرها سخت نبود. به چند دلیل. اول این که این منطقه از مراکز اصلی اسلامی خیلی دور بود و مردمش هنوز درست و حسابی به اسلام ایمان نیاورده بودن. در واقع مردم این سرزمینها بارها قبلا به زور اسلام آورده بودن و هر بار هم خیلی زود از دین برمیگشتن.
دوم این که مردم این مناطق زبان عربی بلد نبودن و اونهایی هم که ایمان آورده بودن نمازشون رو فارسی میخوندن. بنابراین حرف کسی که فارسی حرف میزد براشون پذیرفتنی تر بود تا کسی که عربی حرف میزنه.
همچنین گفته شده که از زمان فتح این منطقه به دست اعراب، به علت تضاد منافعی که بین دو گروه زمینداران بزرگ و قدرت مرکزی از یک طرف و مهاجران عرب یا زمینداران کوچک و بازرگانان محلی از طرف دیگه ایجاد شده بود، در این منطقه یک رشته اغتشاش اتفاق افتاده بود که قیام مقنع هم در ادامۀ همونها بود.
این قضیه تا اونجا پیش رفت که حتی بُنیات پسر طَغشادِه امیر بخارا هم که تازه مسلمان شده بود، با سپید جامگان همراه شد. دلیل مرگ این امیربخارا رو هم همراهیش با مقنع دونستن. خلاصه این که این همراهی باعث شد کمکم فرارود رو آشوب و شورش برداره. گفته میشه اونها به کاروانهای مسلمانان حمله و اونها رو غارت میکردن و روستاهایی رو هم که مردمشون حاضر نبودن به مقنع ایمان بیارن چپاول میکردن. هواداران مقنع به سپید جامگان معروف شدن. بعضی گفتن دلیلش این بود که بر ضد عباسیان که رنگ سیاه نشانهاشون بود قیام کرده بودن. بعضی روایتها هم دلیل انتخاب این رنگ رو گرایشهای مانوی مقنع و پیروانش دونستن.
جالب اینه که ترکان منطقه هم در این مرحله به مقنع ایمان آوردن و با او متحد شدن و به همین دلیل گاهی از مقنع به عنوان پادشاه فرغانه و ترکان هم نام برده شده.
پیوستن ترکان به مقنع
یکی از نکات جالب قیام مقنع پیوستن ترکان به این قیامه. اما این ترکها چه کسانی بودن و از کجا اومده بودن؟ یاران ترک مقنع از ترکستان در شمال شرقی ایران زمین بودن. بنابر اسناد و مدارک ترکان ماوراءالنهر قبل از قیام مقنع هم از اسحاق ترک حمایت میکردن و ترکان حامی اسحاق، از تورغشها بودن. توی کتاب تاریخ بخارا اومده که ترکان پیرو مقنع از ترکستان به ماوراءالنهر اومدن و نویسندۀ بیان الادیان هم نقل کرده که مقنع، پادشاه ترکستان رو به غارت ماوراءالنهر دعوت کرد. البته اگر به شکل دقیق به تاریخ حیات ترکان در اون منطقه، در اون محدودۀ زمانی نگاه کنیم میبینیم قتل و غارت تنها دلیل همراهی ترکان با مقنع نبود. در این زمان موقعیت ترکان که پیش از ورود اسلام بسیار مستحکم و قوی بود تضعیف شده بود و از اونجا که مقنع خودش رو بودای موعود معرفی کرده بود به نظر میرسه پیوستن ترکان به او به نوعی متوسل شدن به یه منجی برای احیای شکوه از دست رفتهاشون بوده باشه.
دربارۀ بودای موعود گفته شده که وقتی ماموریتش تموم میشه، در حالی که آتش از بدنش زبانه میکشه به آرامش ابدی میرسه و مقنع با خودسوزی کردن در انتهای کار، به مفهوم بودای موعود تجلی بخشید.
مقنع به فرارود میگریزد
خبر مقنع و دین جدیدش و اوضاعی که برای خراسان و فرارود ساخته بود، خیلی زود به خلیفه رسید و او به حاکم خراسان که در اون زمان فردی بود به نام حمید بن قحطبه دستور دستگیری مقنع رو داد. مقنع مجبور شد از مرو فرار کنه و بره به سمت فرارود.
قحطبه افرادی رو فرستاد تا در هنگام عبور از جیحون مقنع رو دستگیر کنن اما موفق نشد و مقنع تونست به سلامت از اون جا عبور کنه و به ولایت کش در ماوراءالنهر برسه.
اولین شهری که در فرارود بهش رسید نخشب بود یا به قول عربها نَسَف. توی همین شهر هم بود که معجزهاش یعنی ماه نخشب رو رو کرد و خیلی ها بهش ایمان آوردن. اما ماجرای ماه نخشب چی بود؟
این ماه یه جسم درخشان و گرد بوده که هر شب از چاهی در نخشب بیرون میاومد و مردم رو شگفتزده میکرد. البته که مقنع در این کار فن و حیلهای به کار میبرد، اما این که دقیقا چه کلکی میزد معلوم نیست. بعضیها گفتن او با قرار دادن آینههایی، عصرها نور خورشید رو طوری بازتاب میداده که از دور به صورت قرص دومی از ماه دیده میشده. بعضی هم گفتن که بعدها از کف این چاه ظرفی پر از جیوه بیرون آوردن. هر چی که بود مردم این سرزمینها با مقنع همراه شدن و در برابر عمال عباسی قد علم کردن.
این نکته رو هم بکم که ماه نخشب در ادبیات ما جایگاه خاصی داره و کلی شعر با این مضمون به وسیلۀ شاعران سروده شده.
مقنع بعد از نخشب، شهر کش رو فتح کرد و در اونجا هم پیروان بسیاری پیدا کرد. بعد هم در قلعهای در کوه سنام ساکن شد و شروع کرد به جمع کردن آذوقه برای خودش و پیروانش. این قلعه یه حصار بیرونی داشت و یه حصار درونی. جز مقنع و همسران و گماشتگانش کسی اجازۀ ورود به حصار درونی رو نداشت و در محوطۀ حصار بیرونی هم پیروان مقنع به کار کشاورزی مشغول بودن. غیرقابل نفوذ بودن این منطقه قدرت فراوانی به مقنع در برابر نیروهای حکومتی داده بود.
تعداد سپیدجامگان یا پیروان مقنع روزبهروز افزایش پیدا میکرد و اونها تونستند بر سرداران عربی که در این منطقه حضور داشتن غلبه پیدا کنن و حتی چند نفر از سرداران عرب رو به قتل برسونن.
همین قضیه هم آژیر خطر رو برای خلیفۀ عباسی به صدا درآورد و باعث شد خلیفه خودش رأساً برای فرونشاندن قیام بلند شه بیاد خراسان و در نیشابور ساکن بشه.
بعد از این قضیه مقنع تصمیم گرفت علاوه بر مردم نخشب و کش و ایلاق که بهش ملحق شده بودن از مردم سغد و همین طور از ترکان خلخ هم کمک بخواد. مقنع ترکان رو به آیین خودش دعوت کرد و به اونها گفت خون و مال هر مسلمانی که به او ایمان نیاره مباحه و در واقع با این گفته به ترکان اجازۀ غارت ولایتهای اون نواحی رو داد. برای همین هم فوج فوج ترکان، از ترکستان به سمت فرارود حرکت کردن و شدن بلای جون مردم مسلمان منطقه. اموالشون رو غارت میکردن و زن و بچهاشون رو میکشتن یا به اسارت میبردن.
همین وقتها، تعدادی از هوادارن مقنع به سرکردگی مردی به نام حکیم احمد به روستایی به نام نمجکث یا ممنون در نزدیکی بخارا حمله کردن و در مسجد روستا مؤذن و ۱۵ نفر دیگه رو کشتن و بعد همۀ اهالی روستا را به قتل رسوندن. خبر این قضیه که به بخارا رسید مردم وحشت کردن و رفتن سراغ امیر شهر که فردی بود به نام حسین بن معاذ. امیر با عدۀ بسیاری از مردم شهر برای سرکوب شورشیان راه افتادن و رفتن به نرشخ. وقتی بهشون رسیدن اول ازشون خواستن که توبه کنن اما گوش شورشیها بدهکار نبود و جنگ سختی بین دو طرف درگرفت. توی این جنگ 700 نفر از سپیدجامگان کشته شدن و به همین دلیل هم درخواست صلح کردن. حسین بن معاذ به شرط این که شورشیان به روستاهای خودشون برگردن و دست از راهزنی بردارن و با مسلمانها کاری نداشته باشن، باهاشون صلح کرد، اما بعد از بازگشت مسلمانان، شورشیها پیمانشون رو شکستن و برگشتن به کارهای معمول و مورد علاقهاشون. حصار نرشخ رو دوباره ساختن و شروع کردن به جمعآوری آذوقه برای مقابله با عباسیان.
سرکوب قیام مقنع
بعد از این که مقنع در سال ۱۵۸ هجری سمرقند رو فتح کرد و یک خاقان ترک رو از طرف خودش حکمران اونجا کرد، خلیفه دید که راستی راستی کار داره بیخ پیدا میکنه. برای همین هم یه آدم امتحان پس داده به نام جبرئیل بن یحیی خراسانی رو که قبلا در سرکوب شورش استادسیس نقش داشت به جنگ مقنع و پیروانش فرستاد.
وقتی جبرئیل رسید به بخارا، عامل بخارا، یعنی همون سعید بن معاذ بهش گفت، اگر میخوای بهت توی حمله به کش کمک کنم، اول باید کمکم کنی کلک طرفداری مقنع رو توی نرشخ بکنم. راضیش کرد که اگه این کار رو بکنه ضربۀ سنگینی به مقنع زده. جبرئیل بن یحیی قبول کرد و راه افتادن طرف نرشخ، اما کار اون قدرها هم راحت نبود. چهار ماه مشغول جنگیدن بودن و چند بار شکست خوردن. آخر سر هم به حیله متوسل شدن و در حصار شهر نقب زدن و از اونجا حصار رو آتیش زدن و خرابش کردن و تونستن وارد شهر بشن و تعدادی از شورشیان رو کشتن و با بقیه هم با همون شرطهای گذشته صلح کردن. البته اونهایی که جون سالم به در برده بودن، باز هم به عهد و پیمانشون وفادار نموندن و رفتن به کش و به مقنع پیوستن.
جبرئیل بن یحیی بعد از سرکوب شورشها در نرخش با سرهای کشتهشدگان نرخشی، به سمت سغد حرکت کرد، برای این که سغدیان رو بترسونه. اما نقشهاش نگرفت. چون امیر سغدیان هوادار مقنع بود و با اهالی سغد و پیروان مقنع به جنگ جبرئیل رفت. ولی بعد از چندین جنگ، سپیدجامگان شکست خوردن و متفرق شدن. جبرئیل بن یحیی بعدش به سمت سمرقند حرکت کرد و در اونجا با سپیدجامگان و ترکان همپیمانشون جنگید و تونست در سال ۱۶۰ هجری سمرقند رو از شورشیان پس بگیره.
مقنع ده هزار نفر رو به فرماندهی مردی به نام خارجه به طرف سمرقند فرستاد و اونها تونستن دوباره شهر رو احتمالا در سال ۱۶۱ هجری از جبرئیل پس بگیرن. اما این فتح چندان دوام نداشت چون نیروهای خلیفه باز هم تونستند سمرقند رو تصرف کنن.
در همین سال ۱۶۱ هجری خلیفه، حاکم جدیدی به نام معاذ بن مسلم رو به خراسان فرستاد. معاذ بن مسلم به مرو اومد و پس از مرتب کردن اوضاع خراسان به جنگ با مقنع رفت.
یکی از سردارن ترک طرفدار مقنع به نام کیال غوری، مدتی راه بین مرو و بخارا را بست، اما معاذ بن مسلم تونست اونها رو متفرق کنه و به بخارا برسه و با لشکر عظیمی که از دهقانان اون منطقه برای جنگ با مقنع فراهم کرده بودند رهسپار جنگ شد. مقنع هم با پیوستن ترکان به لشگرش آماده نبرد با معاذ بن مسلم شد.
در این بین سعید بن حرشی حاکم هرات هم به معاذ بن مسلم پیوست. اما معاذ بن مسلم نتونست بر مقنع پیروز بشه چون مقنع و پیروانش به داخل قلعه سنام عقبنشینی کردند و این قلعه آمادگی زیادی برای مقاومت و پایداری در محاصره داشت. از طرف دیگه سعید بن حرشی و معاذ بن مسلم اختلافات زیادی با هم داشتند و در این بین سعید بن حرشی بهطور مداوم به خلیفه نامه مینوشت و از ناکارآمدی نقشههای جنگی معاذ میگفت. در بعضی منابع اومده که همین نامهها باعث شد تا خلیفه عاقبت دستور برکناری معاذ رو در سال ۱۶۳ هجری صادر کنه، اما نرشخی، نویسندۀ تاریخ بخارا گفته که خود معاذ بن مسلم بود بعد از دو سال جنگ بینتیجه با مقنع استعفا کرده بود.
خلیفه این بار مسیب بن زهیر الضبی رو به مقام امیری خراسان منصوب کرد و او در رجب سال ۱۶۳ هجری وارد بخارا شد و بعد از شکست دادن کولارتکین که یکی از سرداران ترک مقنع بود دستور داد قلعۀ مقنع رو محاصره کنن.
مرگ مقنع
دربارۀ حمله به قلعۀ مقنع و اتفاقات بعد از اون روایتهای مختلفی وجود داره.
گفته شده که مسیب بن زهیر و لشکریانش در بیرون قلعه ساکنش شدن و تابستان و زمستان رو در اونجا گذروندن. وقتی محاصرۀ قلعه طولانی شد، لشکریان مقنع که میدونستن بالاخره سعید بن حرشی راهی برای رسیدن به داخل قلعه پیدا میکنه ناامید شدن و تعداد زیادی از اونها تسلیم شدن.
سعید بالاخره به باروی بیرونی دست پیدا کرد و در همین زمان مقنع فهمید که پایداری کردن در دژ درونی هم بیهوده است، پس تصمیم گرفت خودکشی کنه.
یکی از موضوعات بحثبرانگیز زندگی مقنع هم مرگ اونه. بعضی از منابع میگن که او آتشی بزرگ آماده کرد و گفت هر کسی که میخواد با او به بهشت بیاد خودش رو با او به آتش بیندازه. خانوادۀ او، همسران و نزدیکانش همه این کار رو کردند و زمانی که سعید وارد دژ شد، دید که قلعه خالیه.
روایت دیگر اینه که مقنع و همسرانش همگی زهر خوردن و وقتی لشکر عباسی وارد دژ شد جسد اونها رو پیدا کرد.
اما یه روایت عجیب و غریب دیگه هم وجود داره از زبان یکی از همسران مقنع که زنده مونده بود و اون هم اینه که مقنع به همسرانش زهر داد و خودش رو در تنوری پر از آتش انداخت و میگفت به آسمان میره تا با فرشتگان برای باز پسگیری دینش برگرده.
تقریباً همۀ منابع سال مرگ مقنع رو ۱۶۳ هجری دونستن. گفته شده که او تقریباً ۱۴ سال با خلافت عباسی درگیری داشت و اگرچه قیام مقنع سرکوب شد، اما پیروان او تا قرنها در خراسان و فرارود حضور داشتند. در هر صورت همین قیام ها زمینهساز شکلگیری حکومتهایی در ایران شد که وابستگی چندانی به عباسیان نداشتن و اولین حکومتهای ایرانی بعد از اسلام بودن.